خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین
خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین

نی نی دون 33

به نام خدا

این روزا پسرک شیرین زبانم به شدت ناز و دوست داشتنی شده... و من عاشق دو سال و سه ماه و دو سال و چهارماهگی بچه ها شدم! چون به شدت معقول به نظر میرسن!!!!

پسرک نازم انقد ماشاالله باهوش و زکاوت هستش که بابتش کلی خدا رو شکر میکنم... تازه میفهمم مادرانی رو که فرزندانشون باعث افتخارشون هستن چقد روو ابرا راه میرن..... و تازه حال روحیشون رو درک میکنم!!! (چه از خود راضی!!!)

پسرکم این ماه سی دی your baby can read  رو تموم کردش و به دیدن کارتون و بازی با نرم افزار و گوش کردن آهنگ بسنده میکنه

همچنان از فلش کارت دوری میکنه ولی گاهی وقتا دوس داره که بیارم و بهش بگم که چی به چی هستش!

با لهجه قشنگش خیلی خوب تلفظ میکنه.... و تووی کارتون هرچی میگن به راحتی به فارسی ترجمه میکنه!!!!! و کلی میخنده!

(فکر میکنم پیش خودش میگه مامانم نمیفهمه و براش ترجمه کنم!!!)

یادگیریش تووو فحش هم بسیار بسیار قوی هستش!!!!!..... امان از دست این تی وی!..... پسرک فحش های آبداری ازشون یادگرفته!! و توو زمانش! نثار میکنه! فرقی نمیکنه طرفش کی باشه! 

چن شب پیش دو تا سوره هم یاد گرفت!!! و من هزاران هزار بار خدا رو شکر کردم! چون من داشتم برای خودم میخوندم بعد دیدم رادین هم داره پشت بندم میخونه!!!! الهی مامان فدات بشه جیگرررررررررررررررررررررررررر

کارهایی هم که تووو خونه میکنه فوق العاده اس! چه خراب کاری هاش و چه کارهای زیباش... همشون به یادماندنی هستن!

رادین نازم دوست دارم!

 و اما تجربه هایی که تووو این مدت عایدم شد هرچند کم اما زمان طولانی ازم گرفت!



 تجربه ام در مورد کارتون:


عاشق کارتون  ben and prances holly  و  Kipper the Dog  هستش

یه چیزی که هستش اینه بچه ها همیشه اون چیزی که بزرگترها دوس دارن رو دوس ندارن.... مثلا من اولین بار که سی دی  Kipper the Dog رو گرفتم اصلا دوسش نداشتم! اما رادین عاشقشه!!!! الان که نگاه میکنم میبینم سی دی خیلی محشری هستش

یا مثلا Tinga Tinga.... این یکی رو اصلا و ابدا دوس نداشتم که داشته باشم! حتی سفارش ندادمش! اما وقتی دیدم تووو جعبه ام هستش چاره ای نداشتم که قبولش کنم.... اما الان میبینم که پسرک دیووونه بار دوسش داره و ازش خیلی استفاده میکنه... چون بسیار بسیار آموزنده اس


یا ویدیو WOW .... رادین خیلی دوسش داره .. و شعرها رو ازش تقریبا یاد گرفته



تجربه ام در مورد فلش کارت:::

در مورد فلش کارت هیچوقت زیاده روی نکنین!... هیچوقت! یعنی بچه ممکنه هزارتا کارت بلد باشه اما قرار نیس که همشونو یه بار بهش نشون بدیم!!!! کاری که من کردم و ازش حتی لذت میبردم! چون رادین از بین اوووون همه کارت ، کارت درست رو نشونم میداد و من چه لذتی میبردم!!!!! ... اما بعد مدتی دیدم کاملا از کارت زده شد! و الان بیشتر از یک ماه هستش که دیگه کارت ها رو با اون شدت نمیارم! بلکه 6 الی 10 میارم و بعدش دیگه کلا جمع میکنم تا وقتی خودش بخواد! یعنی تموم کننده بازی من هستم! نه رادین! چیزی که قبلا برعکس بود! و این رادین رو زده کرد



تجربه ام در مورد یادگیری شعر:::

اول خودتون باید شعر رو یاد بگیرید!!! اینطوری همش که دارید زمزمه میکنید فرزند دلبندتون هم یاد میگیره! چون میبینه برای شما مهم هستش!..... 

مثلا من اول از همه شعر  Ba ba black sheep رو حفظ کردم و این باعث شد رادین هم این شعر رو خیلی زود حفظ کنه و همش درخواست کنه این آهنگ رو براش بزارم..... 

یا مثلا شبا آهنگ  twinkle twinkle little star رو میخوندم و به رادین اشاره میکردم که شب شده و ستاره ها در اومدن..... الان رادین شب که میشه! حتی موقعی که خودش به تنهایی رفته بخوابه این شعر رو زمزمه میکنه!!!! 

یا مثلا من از ریتم شعر hickory dickory dock خیلی خوشم میومد! و ناخودآگاه یاد گرفته بودم!!!! برای خودم میپریدم بالا و پایین و میخوندم! بعد دیدم رادین هم وقتی داره بازی میکنه این شعر رو زمزمه میکنه!!!! به همین راحتی!!!

یا مثلا وقتی داشتم نقاشی میکردم براش شعر چشم چشم دو ابرو رو میخوندم! الان رادین هروقت میخواد عکسی بکشه اول این شعر رو میخونه!!!!!

یا با توپ که بازی میکردم یه توپ دارم قلقلی رو میخوندم... الان رادین همین رفتار رو تکرار میکنه!!! 



تجربه ام در مورد یادگیری ریاضی::::

به طور ناخودآگاه میشه به دلبندتون ریاضی یاد بدید! (با تصویر به زودی نشون میدم).... 

مثلا موقع تقسیم میوه ، تقسیم بستنی، تقسیم قاشق و ... 

عالیهههههههههههههههههههههههههه


و اما از این به بعد دایره لغات فحشی هم اضافه میشه! تا بدونم کجا در مقابل پسرکم کم گذاشتم تا اینا رو یاد گرفته


دایره لغات فحشی::::

تففففف

بوووووووووشو

احمق

یعنتی

آک

زهر


دامنه یادگیری شعرها:::

ba ba black sheep

Twinkle twinkle little star

the mac donald  had a farm

1,2,3,4,5 

hickory dikory duck

piano

a sholdure knees and toes

 وکمی از a sailor went to see see

it's raining , it's pouring

یه توپ دارم قلقلیه

چشم چشم دو ابرو


سوره هایی که حفظ کرده:::

سوره  کوثر

سوره توحید


رنگ هایی که بلده::::

شبز

سیفید

آبی

نیمیز

دوسی

شیاه

زَید


با کلی عکس برمیگردم


نی نی دون 32

و اما عکسای پسرک زیبای من :)

ثنای نازم و پسرک ... شب 31 شهریور..... تولد نبود مراسم اول مهر بود مثلا! اما قناد باشی اشتباهی نوشته تولدت مبارک

خاله فدای اون نگاه قشنگت بشه

رادین و ثنا دوتا عشقای من.... دم در مدرسه ثنا

رادین توو بغل عشقم ثنا..... کلاس اول.... مدرسه صدف 

رادین و ثنا .... (رادین از معلم ثنا خیلی تعجب کرده بود.... داشت نیگا میکرد ببینه چی میگه!!)

یه خنده مصنوعی برای نشون دادن دندونای زیباش!

رادین رو در حال ارتکاب جرم گرفتم!!! شلوارک منو یواشکی برداشته بود و پوشیده بود!!!! 

رادین و بابا و هندونه عشق رادین!!!(بابایی زحمت کشیده بود جای دهن برای رادین برش زده بود رووی هندونه)

اینم از یه زاویه دیگه.... 

چیه؟؟؟؟ میخوای مامان؟؟؟؟

شمم درد!....(شکمم درد گرفت!) دوی شد....(قوی شدم!)

رادین و آرد بازی..... آموزش نرمی و صافی..... سرگرمی خوبی بود.... اما بعدش نع!

آموزش الک کردن آرد..... 

نقاشی کشید و خیلی هم خوشش اومد

ماشین بازی کرد و برای خودش جاده درست کرد

فدای خنده نازت بشم

ماشین بازی فایده نداشت.... جفت پا برم تووش!

واستم که بهتر تره!

حالا برف بیاد!.... یوهوووووووووووووووووووووووووووو

رادین و عروسکش سیمین!!!( اسمی هستش که خودش انتخاب کرده)

اولین شکلی که رادین با این اشکال درست کرد

بعدیش(اصرار داشت که حتما عکس بگیرم!) ساعت دوازده شب بود!

مامان اینبری...(اینوری عکس بنداز!)

یه روز قشنگ پاییزی توو حیاط کوچولومون

رادین دوچرخه سوار ماهر

مرد کوچولوی من.... عاشقتم

گل خوشبوی زندگیمون دوست دارم

یه دور خیلی خوشگل از پسرک ماهم

رادین - پل خواجو - در حال قایم موشک!

رادین .... عمارت زیبای چهل ستون

گاهی ابری

گاهی آروم..... عمارت چهل ستون!(تووو دستشم شامپوی هتل هستش:) )

در حال نشون دادن ماهی بزرگ

بییم شنا ؟؟ هان ؟؟؟ (بریم شنا کنیم؟؟؟ هان؟؟ )

خوشتیپ مامان! همچنان با حسرت داشت استخر رو نیگا میکرد!

رادین و شامپوووو

ماهک من کی قدت از اون ستونه هم بلند تر میشه فدات شم؟؟؟؟

رادین در حال رووندن کالسکه ! و البته گریه فراووان برای سریع رووندنش!

رادین و بابا جونی پشت عمارت منارجنبان! (پسرک است دیگر! وانستاد ازش یه عکس درست حسابی بگیریم!)

رادین.... باغ پرندگان... اصفهان

رادین و مسابقه دو با دوست جدیدش!

رادین و دوست جدیدترش!

رادین.... در کوچه باغ های اصفهان!

رادین و بابایی خوشتیپ - کلیسای وانک --- حیاط بسیار بسیار زیباش و آرامش بی نظیرش

رادین و اندازه گیری قد توسط کالسکه!... کلیسای وانک(با اون آقا همش با هم یه جا بودیم!)

رادین.... بلوار ؟ ... (یه بلواری بود که میخورد به هشت بهشت زیبا.....)

پسرک و نگاه کردن به بازی های کودکانه.... البته بیشتر فضولی بود تا نیگا کردن! فکر میکرد اونا چیکار میکنن!!!

رادین.... حوض پشتی خانه بروجردی ها.... کاشان گرم!

رادین در قسمت اندرونی فکر میکنم!(زیر کوزه!) 

رادین در حال برگشت !(از اون همه محیط قشنگ پسرک یه عکس درست حسابی نداره!) همش گوشه و کنار !

رادین و مامانی  و ژست های مثل هم!... خانه طباطبایی(خانه که چه عرض کنم! قصر!)

رادین و پنجره های بسیار ناز خانه طباطبایی ها! البته قصر طباطبایی! ... اتاق تابستانه

رادین در نمای دیگر!(بچم فهمیده بود کجا واسته!!!)... باز از اون عمارت قشنگ رادین عکسای این طوری فقط داره!

شاه شاهان رادین شاه! در حال آمدن به پایین!

ماه قشنگم... امیدوارم همه درها برات باز باشه نازنینم

باغ زیبای فین و البته خنک!... و پسرک ماه من که همش خواب بود!(کنار حمام ترسناک قاجار)

رادین بلای من.... و یه تخت خیلی شلوغ بعد از یه مسافرت توووووووووووپ



نی نی دون 31

به نام خدا

سلام پسرک قشنگ من

پسرک زیبا روی من

خیلی وقته که فرصت هیچ کاری رو به من نمیدی..... به من میگی بیا با هم بازی کنیم! تا میشینم پای کام میای و خاموش میکنی و میگی تامتی تر نه!! بییم بازی

الهی فدات بشم مادر

آخرای مهر با هم رفتیم مسافرت

خیلی اتفاقی شد..... اما خوش گذشت.... هر چند تو اذیت میکردی اما خیلی خوب بود

روز دوشنبه  21/7/93 عید غدیر ساعت یه ربع به هفت از خونه به سمت اصفهان حرکت کردیم! با یه ساک بزرگ لباس برای تو و یه ساک برای خودمون+ کلی کاپشن و لباس گرم! ... البته صندلی پشت رو تشک انداخته بودم و تو رووش میخوابیدی!

ساعت 7:30 از ابهر در اومدیم...... رفتیم باغ انگور چیدیم برای راهمون، بعدش به سمت ضیا آباد حرکت کردیم.... میخواستیم از جاده ساوه بریم.... چون راهمون نزدیک تر میشد و از ترافیک تهران دور میموندیم

هوا آفتابی بود...... جاده هم خیلی شلوغ نبود.... فقط کامیون و تریلی خیلی زیاد بود.....

ساعت 10:30 به ساوه رسیدیم و توو مسجد بیرون شهر نگه داشتیم.... رفتیم دستشویی و توو فضای سبز نشستیم صبحونه خوردیم.... راستش برای اولین بار بود که سه تایی با هم توو یه جای غریبه داشتیم صبحونه میخوردیم!

توو بلوارهای شهر کلی نماد میوه ها بود.... تو خیلی خوشت اومده بود.... میگفتی: آلبی .. موز.... سیب.... انوغ(انگور!)...

از شهر رفتیم بیرون و پیش به سوی دلیجان!

از کمربندی رفتیم.... جاده اش خوب بود.... اما میتونستیم از یه جاده دیگه هم بریم که بیوفتیم توو اتوبان تهران قم! اما نشد

رفتیم و تو هم کلی کیف میکردی اون همه تریلی و کامیون میدیدی

تووو دلیجان نگه داشتیم و بنزین زدیم... و دوباره حرکت کردیم

وقتی گوسفند میدیدی کلی ذوق میکردی

ساعت 2 رسیدیم اصفهان......

پسرک شیرمرد من کل راه رو تقریبا خواب بود!!!! و با قبراقی توو اصفهان بیدار شد... با بابایی رفتن هتل دیدن..... و پسرکم نظر میداد.... راستش بیشتر به خاطر رادین اونجا موندیم...... رادین حسابی خوشش اومده بود

رادین ... نفس من

وسیله هامونو تا حدودی آوردیم و بعدش رفتیم پل خواجو........ فکر کنم قبلش برنامه ای چیزی بود.... چون اونجا شتر و درخت نخل و کلی گلبرگ های گل بود...... تو از بالای پل میگفتی بریم پیش camel( تِمِل)

کلی خوشت میومد ... لابلای اون دریچه ها بدو بدو کنی.... الهی قربونت بشم من... پسرک شیرین عسلم

با اصرار تو رفتیم پایین...... تا نزدیک شترها شدیم تو ترسیدی و میگفتی بریم!...... چن تا بچه از زیر دریچه های پل رد میشدن تو هم اصرار داشتی بری...... بعدش رفتیم میدون نقش جهان...... تو هم کلی ذوق میکردی......

تووو میدون نقش جهان کلی از دیدن آب و حوض خیلی بزرگ و کلی چمن ذوق میکردی.... اما دوس نداشتی ازت عکس بندازیم! صورتتو با دستات میگرفتی!!! ای رادین شیطون من

من و تو انقد تشنمون بود که بابا رفت از اون طرف میدون آب بگیره.... همچین میخوردی که انگار تا به حال آب نخوردی جیگرم

صدای زنگوله های درشکه ها رو میشنیدی کلی ذوق میکردی.... اما دوس نداشتی بریم نزدیکشون

از صدای درشکه خوشت میومد و همش میگفتی مامان اسب ایمد!(اومد)

با گریه های تو نتونستیم بریم مسجد امام رو هم ببینیم.... عالی قاپو رو هم همینطوری الکی رد کردیم! جوریکه بابا هیچ کدومش رو ندید!!!! با کالسکه رفته بودیم اما تو حتی تووی اون نمیموندی! میگفتی پیاده شم هول بدم!

دیگه با کلی ادا و اصول تورو سوار ماشین کردیم.......

بعدش خسته و کوفته رفتیم سمت هتل....... تو هم ماشاالله انرژی داشتی که نگوووووووووووووووووووووو

روی تخت ها میپریدی بالا و پایین.... بالش ها رو پرت میکردی و غش غش میخندیدی

بابا رفت شام گرفت و اومد.... تا بره چن تیکه وسیله بیاره از توو ماشین تو یکی از غذاها رو خالی کردی رووو تخت!!! به همین راحتی! بعد اصرار داشتی که دراز بکشی و بخوری! ای رادین عسل

دیگه به مکافات غذا خوردیم و خاموشی زدیم! نصفه شب خوابت تموم شده بود و منو بیدار میکردی..... همش میگفتی پاشو صبحه! پاشو جیش.... پاشو پی پی!......دیگه کلی بهونه آوردی.... منم دلم برات سوخت و بیدار شدم و باهات بازی کردم.... بهت شیر دادم و خوابیدیم دوباره!

ساعت هشت پا شدیم صبحونه خوردیم..... تو هم فقط دوس داشتی خیار و پنیر بخوری

به زور صبحونه بهت دادیم و رفتیم اتاقمون تا وسیله هامون رو برداریم و بزاریم تووو ماشین

رادینم مردی شده بودی.... کلی وسیله ها رو برمیداشتی و کمک میکردی.... الهی قربونت بشمممممممممم

بعدش رفتیم به سمت چهل ستون..... کنار چهل ستون یه موزه حیات وحش بود که کلی مجسمه دایناسور گذاشته بودن.... تو هم کلی صداشون میکردی و صدا در میوردی...... رفتیم چهل ستون..... جای محشر و دیدنی اصفهان.......

انقد قشنگ و زیبا بود...... من و بابایی همش بهت توضیح میدادیم که چی به چیه و همه با تعجب نگاه میکردن از اینکه به یه بچه 2ساله داریم چی میگیم!!!!

اولش که وارد شدیم تو با دیدن حوض کلی ذوق کردی..... میگفتی بریم شنا...... بعدش که کلی جیغ جیغ کردی رفتیم سمت بنای خیلی زیبا...... تو اولش سوار کالسکه بودی اما بعدش گریه میکردی که منو در بیارید.... و پیاده شده بودی و هل میدادی! اونم با سرعت خیلی بالا!!!...... خارجی ها کلی میخندیدن! چون قدت نمیرسید همینطوری میرفتی! بدون اینکه جلوی پاتو نیگا کنی.......

جلوی بنا کلی ستون ها رو نشونت دادیم.... دست کشیدی بهشون.... سقف رو نشون دادیم.... شاه اسماعیل رو نشون دادیم.....رفتیم تووو حوضی که آب نداشت رو نشون دادیم..... آینه کاری سقف رو نشون دادیم..... و تو هم میگفتی با صندلی رفتن درست کردن! یادین هم صندلی(رادین هم صندلی میخواد بره آینه کاری کنه!!!)

کلی خوشش اومده بود...... بعد رفتیم داخل بنای قشنگ با نقاشی های خیلی زیبا......

تو اما فقط میگفتی با کالسکه بازی کنم.... اما بازم منو بابایی از فرصت استفاده کردیم و کلی عکس ها رو برات توضیح میدادیم..... همش میگفتی یادین شاه!.... یادین اسب.... یادین تاقو(چاقو) و کلی چیز دیگه

بعدش اومدیم تووو محوطه..... شما یه پسر آقا بودی..... پوشک نداشتی و حتی یه ذره هم جیش نمیکردی..... الهی قربونت بشم مادر

رفتیم دستشویی و دوباره اومدیم بدو بدو بازی.... یه پسر یه ساله هم بود.... مامانش اینا دقیقا مشکل ما رو داشتن.... پسرشون با اینکه تازه راه افتاده بود اما کالسکه رو هل میداد..... اسمش سپهر بود.... انقد بامزه بود

کلی بدو بدو کردیم و کلی گریه کردی!!!! اما بازم خوش گذشت...... رفتنی کنار حوض نشستیم و ماهی ها رو نیگا کردیم.... و تو به من نشون میدادی که کدوم ماهی بزرگتره...... ماشاالله پسرک زیبا روی من

خارجی ها کلی میومدن و سر به سرت میزاشتن...... همش میگفتن babay say: wow wow wow

تو هم آخرا با چینی ها دوس شده بودی و میگفتی hi اونا هم یه hi میگفتن و تو بعدش سریع میگفتی ::: کِیفین(به ترکی یعنی چطوری) و اونا همینطوری نگاهت میکردن

دیگه با کلی جیغ جیغ بیرونت آوردیم..... رفتیم به سمت منارجنبان..... راستش تو خیلی خوشت نیومده بود! از اینکه همش میرفتیم یه ساختمون میدیدم و میومدیم..... دوس داشتی به آب حوض دست بزنی..... پرنده ها رو نیگا کنی..... رفتیم منارجنبان...... تو کلی غر میزدی.... اونجارو دوس نداشتی..... همش میگفتی بریم..... بیست دقیقه نشستیم و بعدش رفتیم به سمت باغ پرندگان..... 

بابایی مهربون برات کلی خوراکی خریده بود که تووو راه بخوری...... شمام نامردی نکردی و نوشیدنی هاشو همون اولش خوردی!!!!!

رفتیم باغ پرندگان..... از کلی کوچه پس کوچه رفتیم...... دوباره معظل کالسکه!!!!! با سرعت میروندی! و ما پشت سرت به دو حرکت میکردیم!...... شانس آوردیم به هیچ کس نزدی! 

رفتیم داخل باغ.... تو با دیدن کرکس ها کلی ذوق کردی..... چون دیگه واقعیش رو میدیدی!

رفتیم به سمت قناری ها و قوها و کلی پرنده دیگه..... تو داشتی از خوشحالی بال در میوردی..... پسرک ناز من

درسته من میترسیدم وقتی یه طاووس پشت سرم راه میوفتاد اما تو مثل یه مرد شجاع ازم حمایت میکردی.... الهی قربونت بشم رادینم

از یه خروسی که انگار شلوار پوشیده بود!!! کلی ترسیده بودی..... اونم گیج گیج پشت سرمون میومد!!!!! دیگه حال من دیدن داشت!!!!

کنار لک لک ها خیلی خوش گذشت بهت.... چون میپریدن و دوباره میومدن تووو آب..... و تو کلی ذوق میکردی و دست میزدی تا دوباره پرواز کنن...... عقاب رو دیدی و صداش رو در میوردی..... پسرک ناز من

کنار طوطی ها کلی خوشحالی میکردی..... و دوس داشتی برات پرواز کنن یا صدای سوت در بیارن!!

دیگه کلی خوشحال بودی..... با گریه از اونجا در اومدیم بیرون..... تو اصرار داشتی باز با سرعت وحشتناک کالسکه برونی و بابا بنده خدا همش پشت سرت میدویید......

کلی خوشحالی میکردی...... بعدش دوباره با گریه تورو از وسیله بازیت(کالسکه عزیز) جدا کردیم! و کلی حرصت گرفته بود

دوباره سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت کلیسای وانک...... راستش گم شدیم و کلی از کوچه باغ های باقی مونده لذت بردیم!!!

رفتیم کلیسا و تو دوباره کالسکه رو با سرعت میروندی.......... فضای اونجا خیلی باز نبود و خارجی ها خیلی زیاد بودن.... ایرانی ها شاید سه تا خونواده بودن اما خارجی ها بسیار زیاد بودن!

داخل کلیسا هم خیلی بزرگ نبود و فضای کوچیکی داشت...... خارجی ها توو سکوت نقاشی ها رو نیگا میکردن و کلی راز و نیاز میکردن!!! ما هم با صدای بلند میگفتیم رادین نکن! رادین بیا اینور! رادین بلند شو! رادین بیا بغلم! و همشون چپ چپ نیگامون میکردن

دیگه از اون جا اومدیم بیرون.... کلی شیطونی میکردی و بدو بدو میکردی.... فضای ساکت اونجا رو تو و یه پسر دیگه که اسمش آریو برزن بود به هم ریخته بودین

انقد شیطونی میکردی که نگو.....  البته یار دیرینه ات کالسکه گرانقدر هم کنارت بود.....

آخرا دیگه خارجی ها رو هم مجبور میکردی بدو بدو کنن!!!!! و کلی میخندیدن!

رفتیم موزه کلیسا ..... تو اصلا خوشت نیومده بود.... مخصوصا کالسکه همراهت نبود! همش میگفتی بریم بیرون!نن نن بازی!

دیگه کلی تووو موزه جیغ میزدی.... وسیله هارو دست میزدی...... نگهبان موزه اومد دعوات کنه! تو گفتی عمو دوس نیس!(یعنی عمو رو دوس ندارم... بره).... دیگه به زور طبقه بالا رفتیم اما من و تو سریع اومدیم پایین.... چون به شدت جیغ میزدی و بهونه میگرفتی.....

رفتیم بیرون و دوباره بدو بدو بازی....... راستش خیلی خسته شده بودیم....... کمی نشستیم.... تو دو تا گربه دیدی و اصرار داشتی با هم بریم بازی کنیم!... اونم کنار یه آتشکده! (یه جایی بود که آتیش روشن میکردن تووو مراسم های خاص!)... خیلی بدو بدو بازی میکردی..... گریه میکردی که گربه ها رفتن..... کلی بازی کردیم و خسته تر از قبل با انرژی زیاد رفتیم به سمت ماشین.... میخواستیم بریم هشت بهشت تا نهار بخوریم....... 

کنار یه بلوار نگه داشتیم..... وسط بلوار کلی عروسک از یونولیت درست کرده بودن و بازی های زمان قدیم رو به نمایش گذاشته بودن..... تو کلی خوشت اومد..... همش دوس داشتی بری کنارشون عکس بندازیم...... از شانس بدمون دوربین شارژش تموم شد!.... و ما نتونستیم هشت بهشت که انقد زیبا و قشنگ بود و حوض خیلی خیلی نازی داشت عکسی بندازیم!

رفتیم کنار حوض نشستیم و بابا رفت غذا بگیره....... از شانس بد یا خوب من اصلا از طعم غذاهاش خوشم نمیومد!.... همش احساس میکردم غذاشون شیرینه!...... 

دیگه کلی کنار حوض تو بازی کردی.... بعدش رفتیم تووو محوطه نشستیم و ناهار خوردیم...... تو هم همش دنبال کلاغ بودی!

بعدش به زور یه دستشویی پیدا کردیم و تورو بردیم دستشویی!..... از یه دختره پرسیدم دستشویی کجاس؟!؟!؟ دختره پیچوند بعدش گفت میدونی کجاس؟؟!؟ منم گفتم نه! قرار شد تو بگی! والا!

دیگه کلی با بابا تاب تابت کردیم و رفتیم به سمت دستشویی! از شانس ما دستشویی هیچ کس نبود بابا هم اومد تا کمک کنه! اما تا ما رفتیم ده نفر اومدن دستشویی و بابا مجبور شد بره!!!! به زور از اونجا اومدیم بیرون

رفتیم کنار یه سرباز واستادیم..... اصلا حواسم بهت نبود که تو پشت من قایم شده بودی..... همش میگفتی پلیس دوس نیس!

دیگه از اونجا هم اومدیم سمت ماشین..... دیگه آخراش انقد خسته بودی که راه نمیتونستی بیای.... بابا هم روو کولش سوار کرد و رفتیم به سمت ماشین.....

کلی خندیدیم..... بدو بدو کردیم.... درخت ها رو دست زدیم و رسیدیم به ماشین..... توی ماشین سریع خوابت برد.....

بعد رفتیم سمت چهار باغ تا گز بخریم..... بابا هم دو تا کفش جیگول گرفت و بعدش تو یهو توو خواب جیش کردی و گریه کردی.... انقد گریه کردی اصلا ساکت نمیشدی..... بابا رفت برات شیرموز گرفت تا کمی آروم گرفتی...... شلوارتو عوض کردم و کل لباسات رو عوض کردم.... بعد رفتیم سمت پیدا کردن جا..... نمیخواستیم هتل بمونیم.... چون تصمیم داشتیم صبحش بریم کاشان..... رفتیم کنار خیابون یه آقایی اومد بهمون گفت خونه داره دربست میده..... شبی 40! خوب راستش خوب بود

رفتیم.... نزدیک بزرگراه اشرفی اصفهانی بود..... و به اتوبان بسیار نزدیک......

یه خونه خیلی بزرگ و تمیز..... با همه امکانات...... رادین پسرم انقد از اونجا خوشت اومده بود که نگو

دیگه شام رو خوردیم و سریع بیهوش شدیم! صبحم به زور 8 بیدار شدیم!.... تا راه بیوفتیم 9 شد......

پیش به سوی کاشان! .... شهر گرما!

توو راه میخواستیم ابیانه هم بریم اما از اونطرف دیر میرسیدیم و بابایی چون میخواس صبحش بره سرکار خسته میشد....

دیگه به کوب  رفتیم کاشان.... ساعت 12 رسیدیم کاشان..... شایدم زودتر...... انقد گرم بود که منو تو گرما زده شدیم!..... تو کل باغ فین رو خوابیدی..... موقعی که میخواستیم سوار ماشین بشیم بیدار شدی..... توو باغ فین باز هوا خیلی خوب بود.... اما بیرونش افتضاح بود!!!!

رفتیم یه ناهار گرفتیم و رفتیم توو پارک خوردیم...... اونجا بچه ها بازی میکردن.... بعد ناهار من و تو رفتیم پیششون.... و تو کلی خوشت اومده بود...... با یه پسره که اسمش پارسا بود تووو سرسره دوس شدی.... چون پسره میترسید تو هم به خاطر اون حاضر نشدی بیای پایین!...... با گریه آوردیمت

دیگه رفتیم به سمت قم........ شتر و گوسفند خیلی توو جاده دیده میشد و تو ذوق زده از دیدنشون......

تووو کمربندی ساوه انار خریدیم و پیش به سمت جاده بویین زهرا

اوه خدایا...... جاده رو برای اولین بار بود میومدیم...... کلی با جی پی اس نگا میکردیم تا راه رو گم نکنیم!

دیگه به شال که رسیدیم هوا بارونی و خنک بود...... و من و تو کلی کیف کردیم..... با هم چایی خوردیم و تو هم مثل یه مرد ما رو همراهی کردی.... الهی مادر فدات شه

بعدش اومدیم به سمت سه راهی تاکستان..... از اونجا هم به سمت ابهر حرکت کردیم..... هوا به شدت بارونی بود.......

اومدیم خونه مامان اینا..... ساعت شده بود 9

تو از دیدنشون کلی خوشحال شدی..... از کنار دایی جنب نمیخوردی...... مثل یه نوار ضبط شده شروع کرده بودی به صحبت...... بعد شام بابایی اومد خونمون و منو تو موندیم اونجا..... منم سریع خوابم برد .... تو هم با مامانی خوابیدی....

صبح پنج شنبه مامانی با خاله سمیه رفت قزوین تا نی نی گلش دنیا بیاد.....

ساعت 10:30 تو صاحب یه دخترخاله خیلی خیلی خوشگل به اسم سدنا شدی

الهی فدات شدم

انقد خوشحال شده بودی از دیدن سدنا

اما دقیقا از جمعه که رفتیم دیدن سدنا و خاله سمیه تو خروسک گرفتی و 4 روز تب کردی..... البته جمعه بردیمت دکتر توو بیمارستان مهرگان قزوین اما فایده ای نکرد.... اومدیم ابهر یک شنبه هم دوباره بردیم پیش دکتر خودت..... برات یه آمپول نوشت

با بابایی رفتی آمپول زدی...... و من تا تو بیای کلی اشک ریختم پسرک نازم.... وقتی اومدی و دیدم اشکات داره میاد با هم دوتایی گریه کردیم و اشک ریختیم......

روزهای بدی بود.... بد اشتها بودی..... بدتر هم شده بودی و این اصلا خوب نبود..... حالت بهم میخورد و این منو نگران میکرد..... مدام اسهال داشتی و من تمام گوشت تنم میریخت...... تووو عرض چن روز احساس کردم چن کیلو کم کردی پسرک زیبای من...... روزهای خیلی سختی بود.... وقتی صدات گرفته بود و نمیتونستی حرف بزنی کلی برات گریه کردم.... وقتی سرفه میکردی و شبا نمیتونستی بخوابی از شدت دردت غصه ام میگرفت و گریه میکردم.....

پسرک ناز من....... هیچ منتی بر روی تو نیس..... چون من مادرم...... من برای تک تک ثانیه های زندگی تو عمرم رو میدم

روزهای خوبمون اومد.... تو خوب شدی و من بسیار خوشحال بودم

مادر به قربانت بشه...... انقد شیرین عسلی که نگو


و اما فرهنگ لغات رادین::::::


رادین         ::: یادین

ثنا             ::  شَنا

سدنا         :: شِدنا

آقاجون       :: آجوون

مامانی      :: مامانی

زندایی       :: ژِندایی

خاله سمیه:::: آلا

عمو          ::: عموووووو

عمه          ::: عمه

ولی          :::: ولی

بابا           ::: باباجون، بابا ولی

اسب        : : اشب

فیل          :: فیل

ماهی       :: ماهی

عنکبوت    ::: عنَ بوت

دوچرخه ::: تَرخ

بیل        ::: بیل

موس      ::  موس

مانیتور    :: مانیتور

کیس     :::   تِیس

امیر       ::: امیر

طوطی  ::: طوطی

قو         ::: قو

چی     :::: تی

کیه       :::: تیه؟

کجا       :::: تُجا

دوست دارم ::: دوس هس

دوست ندارم ::: دوس نیس

آجی   :::: آدی

زهرا   ::: یَحیا

کیف   ::: تیف

کتاب  ::: تِتاب

کیک  ::: تِیت

تولد    ::: تاولّد

گاو      :::: داو

الاغ    ::: اولاغ

اوقلان   ::: اولان!

کمد   ::: تُمُد

مداد   ::: مَداد

دفتر    ::: دتَر

حوله : :: حولا

ساعت  ::: ساعات

مبل      ::: مبل

تخت     ::: تخت

پتوو      ::: پتووو

گوشی ::: گوشی

اردک    :::: اُیدک

چارلی   ::: تارلی

لولا      ::: لولا

شلوار   ::: شلوار

بلوز      ::: بُ ییز

عنکبوت  ::: عنَ بووت

سرسره:::  سو سویه

اسمارتیس::: اماتیزززز

شورت:::    شوورت

موس  :::     موس

کتاب    :::   تِتاب

کمد     ::: تمد


دایره لغات انگلیسی::::

duck         ::: duck

dog            ::: dog

horse          ::: ors

hat              ::: hat

pig              ::: pig

giraffe       ::: giyef

elephant::: ephefent

eye              :: eye

nose         ::: nose

knees         ::: miz

rhinoceros :::dinosaur

book         ::: book

laptop     ::: taptop

camel      ::: camel

boy             ::: boy

girl              ::: dirl

sit down   :::: sit di

bank       ::: banch

hi                 ::: hi

charli         ::: tarli

lola            ::: lola

ben           ::: ben

holly         ::: dolly

toy             ::: toy

tv                ::: tb

hang          :: ang

bee           ::: bee 

green       ::: dirin

red           ::: yed

blue  ::: boolllooo

white      ::: white

black       :::: siah!

monkey :: monkey

bye            ::: bye

rabbit        :: yabit

lion             :: lion

umbrella ::: umbeya

ball           :::: ball

car             ::: car

orange    ::: oyeng

 etc....


من نمیدونم چرا پسرک گاهی کلمات رو درست میگه و گاهی نه! مثلا "ک" گاهی وقتا  "ک" هستش گاهی وقتا "ت"


دایره لغات ترکی:::

oglun ::: olan( پسر)

dayan :::: dayan(واستا)

otur :::: otuuuuuu(بشین)

giz  ::: diz( دختر )

keyfin :: keyfin (چطوری)

yokh ::: yokh(نخیر)

get ::: det(برو)

sholukh :::: sholoooooood(شلوغ)

yokhum ::: yotum (ندارم)

ga ::: da (بیا)

و خیلیای دیگه که یادم نمیاد

و اینطوری بچه سه زبانه داریم تحویل جامعه میدهیم!!!!!!

والا طفلی قاطی نکرده خیلیه!!!! 




نی نی دون 30

به نام خدا

بدون هیچ حرف و حدیثی بریم سراغ عکسای قدیمی!!!!!

پسرک دوچرخه سوار من!

در اومدن دندونای آسیاب پسرک نازم رادین

در اومدن دندون نیش!

کمک کردن پسرم به من وقتی دارم جارو برقی میکشم!

و در آخر هم چراغ رو روشن میکنه مرد کوچولوی من!

رادین عمر منیییییییییییییییییییییییییییی

پسرک ماست خور من

در اومدن آسیاب های پایین!

به همین راحتی آب رو میریزه زمین و زمین خیس میشه!

آخرشم این شکلی میشه وقتی میگم چرا اینجوری کردی!

رادین تک پسر من

رادینکم توو حموم

شب تولد رادین توو باغ شاتوت.... انقد نق نق کرد که پشیمون شدیم و غذا رو گرفتیم اومدیم خونه!!!!

تزیینات خونه!!!!

کیک تولد بی ربط! به تم!

رادین خلبان من!

یوهووووووووووو شیرجه به کیک

آخرشم این شکلی میشه!

در حال کنکاش کیک

تزیینات خونه!

رادینم در حال شستن مدادهاش!

خستگی از چشماش معلومه! اما خواب نه!

رادین وقتی آماده شده بره باغ

رادین و بیل کوچولوش!

کتاب رادین که خیلی دوسش داره

اینم صفحه اش

اینم یه کتاب دیگه

اینم یکی دیگه

اینم مهتا خانوم گل و نازم دختر سمان جونیییییییی

ای جونمممممم الهی فداش شم... انقد ناز بوددددددددددددد

اینم عشق خاله سمیراسسسسسسسسسس... محیا جوووووونم

علی و رادین.....(علی خواهرزاده سمان)

اینم نحوه عکس انداختن از سه تا بچه قد و نیم قد!!!

عشق های ناز من... رادین و محیا

مهتا جیگملللللللللللللللللللللللللم

ای جووووون من

رادین و محیای نازنازی

محیا خانومی من


نی نی دون 29

به نام خدا

رادین نازم

این مدت حسابی آقا شده...... 

کلی کار میکنه

اتاقشو خیلی قشنگ تمیز میکنه! و به راحتی هرچه تمام تر خرابکاری!

تووو این مدت خیلی با هم کار کردیم

فارسی حرف زدنت خیلی بهتر شده

ترکی رو تقریبا میفهمی

انگلیسی رو هم متوجه میشی

کلماتی که تووو شعرهای انگلیسی باشه و تو شنیده باشی رو کاملا تفکیک میکنی و من محو تماشای تو میشم!(و این لحظه اس که حس خودشیفتگی میگیره منو! فکر میکنم پسرم نابغه اس! البته یقینا که هست!!!)

با هم کار دستی درست کردیم

نقاشی کشیدیم

کتاب خوندیم

کارت خوندیم

سی دی نگاه کردیم

و حسابی هم خرابکاری کردیم!!!!


کاردستی میمون رو از روی این درست کردیم:

کاردستی زرافه رو از این درست کردیم:

کاردستی عنکبوت رو از این درست کردیم:



کاردستی ببر رو از این درست کردیم:

کاردستی فیل رو از این درست کردیم:

کاردستی جوجه رو از این درست کردیم:

کاردستی گاو رو از این درست کردیم:

کاردستی گربه رو از این درست کردیم:

کاردستی ببر رو از این درست کردیم:


نقاشی میمون رو از این کشیدیم:

کاردستی سگ رو از این درست کردیم:(خیلی قشنگ میشه)

نقاشی ببر رو این کشیدیم:


گوسفند رو از این درست کردیم:


شیر رو از این کشیدیم:


اردک واقعی دیدیم و با هم دیگه اسمش رو صدا کردیم:Duck 


گاو واقعی دیدیم و با هم دیگه اسمش رو صدا کردیم: Cow


گوسفند واقعی دیدیم و از نزدیک دست زدیم بهش و اسمش رو گفتیم: Sheep


اسب واقعی دیدیم و با هم دیگه صداشو در آوردیم و بهش گفتم: Horse 


مرغ و خروس و جوجه رو نشونش دادمو با هم صداشونو در آوردیم و تکرار کردیم: Chicks


کلاه رو گذاشتیم سر هم دیگه و گفتیم: Hat


فنجون رو نشونش دادم و بهش گفتم : Cup


ماشین رو نشونش دادم و گفتم : Car ولی همچنان اصرار داره بگه ماشین!!!


عروسک رو نشونش دادمو با هم گفتیم: Baby


سر و چشم و دهن و زبون و بازو و پا و انگشت و ساق پا و مو و گوش  رو نشون دادیم و با هم دیگه اسماشون رو تکرار کردیم


عروسک خوک رو نشونش دادمو صدا کردیم: Pig


از حیوونای باغ وحش رادین، زرافه و فیل و اسب آبی و ببر و شتر و نشونش دادم و با هم دیگه اسماشون رو صدا کردیم

باغ وحش بازی کردیم!

با مثلث ها دیوار درست کردیم و حیوونا رو گذاشتیم توش.... بعد مثلا میگفتم رادین Pig بیاد بیرون! و اونم خیلی قشنگ اینکارو میکرد! مثلا Pig میرفت بستنی بخره!!!! و الی آخر


با هم دیگه کارت بازی کردیم!

اولش خیلی شیک کارت ها رو میچینیم روو میز.... بعدش من میگم رادین دستت رو بزار رو Cow و پسرکم قشنگ نشون میده!

کلماتی که بلده از این روش نشون بده:

Cow , Horse , Eye , Ear , Hair , Head , Cup , Arm, Leg , Foot, Shoulders, Ball, Hat, Lion , Camel , Book , Baby , Finger , Comb , Brush, Car, Goat , Circle , Square, Teeth , Dog, Cat , Monkey, Tiger , Mouth, Tongue , Giraffe , Point , Chicks, Bike


چن تایی از کارت ها رو مجموعه Play&Learn English نداشت که من از کارت های قبلی رادین که بزرگتر هستش استفاده کردم مثل شتر و سگ و گربه و کتاب و چن تای دیگه


اعداد رو رادین خیلی خوب متوجه نشده! یعنی بین 2 و 3 فرق زیادی نمیبینه!.... بخاطر همین زیاد بهش اصرار ندارم که یاد بگیره فعلا!.... میخوام کاملا درکشون کنه!


دیگه اینکه فارسی تمام این کارت ها رو بلده! و ترکیشون رو هم در حالت عامیانه میشنوه و تکرار میکنه! یعنی حتی نیازی به کارت هم نداره!


چون فعلا دوربین دستم نیست عکس کارای خودم رو نمیتونم بزارم.... فعلا ایده کاردستی ها رو میزارم 

تفاوت کارای ما با اینا این هستش که رادین خودشم رنگشون میکنه! به همین قشنگی!!!

به زودی با عکسای نقاشی های رادین میام

فعلا این ایده ها رو داشته باشین


کلماتی رو که میتونه بگه رو به زودی میزارم با صداشون! البته اگه بتونم کدش رو پیدا کنم


پسرعمه ام به رادین یه کتاب قرآن پیش دبستانی داده...... انقد قشنگ و زیباست که حد نداره.... نقاشی های خیلی قشنگی داره با چاپ فوق العاده..... فکر کنم الانم اون کتاب تووی مدرسه ها تدریس میشه!(من اولین بارم بود میدیدم!!)

رادین نقاشی هاشو خیلی دوس داره.... همشون در قالب خانواده اس!... رادین هم سریع شخصیت ها رو جاگذاری میکنه! یکی ثنا . یکی آقاجون . یکی رادین و یکی مامانی! و مرغ و خروس که همیشه هست!

خیلی کتاب قشنگیه... مرسی یاسرجان


دیگه اینکه رادین کتاب هاشو خیلی دوس داره

کتاب هایی که تا الان داره:

The Odd Pat,

 Top Cat,*

Where were you Bert*

Splash and Squelch , *

Doctor Duck

Max*

Clown

A House for a Mouse

Aliens*

بگو کی ام 4 و 5 و 6

مورچه پرکار و جیرجیرک تنبل

علی مردان خان*

و کتاب قرآن پیش دبستانی!*


ستاره دارها رو خیلی دوس داره!

کتاب بگو کی ام ها طفلی ها دیگه اثری ازشون نمونده!! کلا نابودشون کرده... کتاب کلا برجسته بود! اما خب بچم خوشش نیومد!!!!


دیگه اینکه تا هشت رو تقریبا میشماره اما خب مفهومشون رو هنوز نمیدونه!!!!




نی نی دون 28

به نام خدا

سلام به تو ماه روی من

فرشته قشنگم نازنین پسرم.... پسرک 2 ساله من.... پسرک 25 ماهه و چن روزه ی من

انقد دوستت دارم که حتی کلمات به سختی یاریم میکنن

این روزا انقد برام سریع میگذره.... انقد با تو بودن برام زود میگذره که حتی حاضرم مثل اصحاب کهف تووو این دوران خوب و زیبا بمونم

پسرک ناز من.... منو ببخش اگه گاهی سختی های زندگی و بهونه میکنم و دعوات میکنم

منو ببخش اگه گاهی دستای سنگینم بدن نحیفت رو اذیت میکنه......

منو ببخش اگه برات کوتاهی میکنم

تو دردانه پسرمی.....

حاضرم جووونمو برات بدم نازنینکم

نازگلم.... پسر زیبا روی من..... دوستت دارم

گاهی انقد درگیر کارای روزمره میشم که یادم میره مادرم!... مادر یه فرشته ناز و زیبا

گاهی انقد خسته و خواب آلودم که دلم میخواد بخوابم اما وقتی تو نمیزاری ناراحت میشم! اما ناراحت نباش عشق من! چون این فقط چن دقیقه بیشتر طول نمیکشه.... بعدش یادم میاد که مادرم! من ...سمیرا! مادر یه فرشته زمینی هستم! آه خدای من!.... چرا گاهی یادم میره! خدایا!........... شکرت

رادینکم.... پسر ماه من..... من عاشقتم..... 

کاش انقد قدرت داشتم وقتی حواسم به تو نیست همون لحظه بمیرم! تا یادم بیاد لحظه ها انقد هم طولانی نخواهند بود!

میدونم وقتی کنار من میخوابی روزهای تکرار نشدنی هست

میدونم وقتی دستتو میدی دستم این روزا دیگه تکرار نخواهد شد

وقتی تو بزرگ شدی.... دیگه کمتر میای سمت من و این یه امر طبیعی هستش....

امیدوارم شاهد بزرگ شدنت باشم دردانه من

امیدوارم لحظه به لحظه شاهد موفقیت های زیادت باشم پسرک نازم

امشب از اون شبا بود!

وقتی تو بیدار شدی من قبل تو بیدار بودم! چون میدونستم شیر میخوای......

چون میدونستم با لحن قشنگ و نازت میگی ماماننن! اییییر

وقتی نگاهت میکردم.... وقتی مثل یه مرد دستتو انداختی گردنم تمام بیخوابی هام یادم رفت!

وقتی دستتو گذاشتی تووو دستم احساس غرور کردم

وقتی با صدای مامان گفتنت میگم جاننننن و تو میخندیدی دوس داشتم ثانیه ها واستن......

پسرک زیبای من

وقتی شیطونی میکنی و من عصبانی میشم یهو یاد پارسال میوفتم.... که چقد اذیت میکردی و گریه میکردی.... منو ببخش اگه تحملم با بزرگ شدن تو کمتر شده!!!!

مه روی من..... دوست دارم اندازه تمام هستی 

رادینم... نفس من ...... دوست دارم


نی نی دون 27

به نام خدا

سلام پسرک دو ساله من

سلام عزیز ترینم

دوسال از با هم بودنمون میگذره.... البته دقیقش با امروز دو سال و دو هفته و چهار روز!

رادین ماه من....پسر رویایی من.... از داشتنت دارم به آسمونا پرواز میکنم

انقد این مدت آقا و خواستنی شدی که حد و نصاب نداره

باورم نمیشه که حدود سه ماهه برات ننوشتم!!!!

پسرکم این مدت خیلی خیلی سرمون شلوغ بود..... از عقد دایی بگیر تا ماه رمضون و آزمون و ... .

خیلی وقته بزرگ شدی.... و من و بابا جون شاهد این رشد قشنگت هستیم... ایشالله که همیشه تنت سالم باشه پسر نازم

تولدت رو سه تایی با هم جشن گرفتیم...... راستش کسی یادش نبود! حتی تبریک بگه!!!!! فقط عمه زهرا تبریک گفت!!!

مامانی با تاخیر گفت! خاله سمیه هم با تاخیر! بقیه هم هیچی!!!!

برام مهم نیست..... مهم اینه که تو برای من و بابایی هستی..... تمام وقتمون رو پر کردی

یه تولد با تم هواپیما گرفتم برات

وقت کنم عکسا رو آپلود کنم میزارم

یه کیک خریدیم و حسابی بازی کردیم.... خونه پر بادکنک بود..... و تو از ته دلت ذوق میکردی..... الهی قربونت بشم

تووو این مدت جمله های قشنگی به کار میبری

به راحتی کارت رو انجام میدی

و از همه مهم تر دندونای آسیابت در اومده........ + دندون نیشت

خیلی برات خوشحالم........ دیگه راحت میتونی غذا بخوری فدات بشم

انقد کارای بامزه میکنی که بیا و ببین

از اردیبهشت ماه دارم باهات زبان کار میکنم و تو الان خیلی خوب میشنوی!!! و شنیداریت خیلی خیلی قوی شده با تشکر از سایت مادران امروز!(یه پست کامل در موردش میزارم)

خیلی باهوش و هوشیاری.... کافیه که یه بار یه کاری رو انجام بدیم بلافاصله تو شروع میکنی به انجام دادنش.....

نقاشی کردن رو خیلی دوست داری

کتاب خوندن و داستان تعریف کردن هم که جای خود داره

با لگو خیلی خوب بازی میکنی و میتونی برج هوشت رو بچینی روو هم

با کامپیوتر خیلی خوب کار میکنی

و قشنگ هم میرقصی!!!!


تووو این مدت کارایی که کردیم:

باغ رفتیم به تعداد خیلی زیاد......

مهمونی رفتیم به تعداد زیاد.......

با هم بازی کردیم و شعر خوندیم......

حیاط رو بارها بارها شستیم و تو کمکم کردی

و هزاران کار دیگه


دایره لغات::::


دایی::::     دادا.... داداش.... دایی!(جدیدا میگی دایی! و دایی میگه که بهش بگی دادا!)

آقاجون:::    آجون!

مامانی:::   مامانی.... مامی... مانی(بسته به موقعیت های مختلف یکیشو میگی)

ثنا      :::    ننا

خاله    :::   آجی

عمو    :::    عمووو

استخر  ::    اس یخ!

یخ       ::    یخ

اردک    ::    ادک.... داک!

حیاط    ::    ایاط

در        ::    در

 باغ      ::    باغ

نوشابه  ::    نوش نوش

دلستر   ::    دِیستِر

ماست   ::   ماشت

دوغ       ::: دوغ

فلفل     :::  فِیفِی

چیپس   ::: ایبس

بسته    ::: بست

پاشو     ::: پاش

بشین    ::: بش

بالا       :::: بالا

مرغ       ::: مرغ

خروس   ::: قوقولی

بله       ::: بَیییه

امیر     ::: امیر

آرمیتا    ::: آمیتا

رادین    ::: آدین

نیست   ::: نیس

هست  ::: هس

اینجا    ::: اینا

پارک    ::: پاک

بریم     ::: بییم

تخت     ::: تخت

پتو      ::: بتو

پدر      ::: پدَی

ولی    ::: ولیییییی

بانک    ::: بانت

باباجون  ::: باباجی(همیشه میگه)... باجی(عجله داشته باشه)... باباجی جون!(خیلی کارش لنگ باشه آخریه رو میگه!)

کلید     ::: ایلید

دور       ::: دوی!

دفتر     :::: دتَر

مال منه:::: این  آدینه..... این منه!

 دامن  :::: دام دام!

هندونه  :::: دون دونه

گلابی   :::: اُلابی

گیلاس   ::: آبلابو

آلبالو     :::: آبلابو

آلو       :::: آلو

انگور    :::: انووور

انجیر     :::: انیر

طالبی   ::: آلبی

پشت    :::: پشت

سلام    :::: الامممممم

دست   :::: دست

پا         :::: پا

عمه     :::: عمه اش!

بستنی :::: بستَ

اسباب بازی  ::: اباب بازی

تاب      :::: تاب

دوچرخه  ::: ارخ!

بالش    :::: بالش

و ..... !(الان که دارم مینویسم اصن یادم نمیاد!!!! انقد ماشاالله دایره کلماتش زیاده! آدم یادش نمیمونه!)


دایره لغات انگلیسی:::


monky  :::: مانتی

hand     ::: هند

head     ::: هد

Arm      :::  آرم

Lip        ::: لیپ

Mouth    ::  ماوت

knees    ::: میز!

hi          ::: های

yes        :::  یس

No         :::  نو

clap      ::::  کلب

bubble   :::  بابِ

toes       :::  توز

nose      ::: نوز

eye        :::  آیییییییییییییی

ear        :::  اییر


حروفی که بلده


s , y , n , e , p , b , t ,o 


هرجا ببینه این حروف رو قشنگ تشخیص میده!!!


آهنگ مورد علاقه اش:::


آهنگ تولدت مبارک! همراه با قر فراوون 

آهنگ  ba ba black sheep

یعنی کشته ما رو با این دوتا آهنگ!


سی دی های کارتونی که نیگا میکنه! و مارو خفه کرده::::


kipper the dog

 و baby can read

 و جیمی نوترون! و

 همینطور بی بی انیشتن!


غذاهایی که دوس داره فعلا::::


لازانیا..

پیتزا 

سیب زمینی سرخ کرده

+گوشت کبابی!!!!

     

نی نی دون 26

و اما عکس های ناب!!!

رادین در ساحل!

.

بدون شرح!

در حال پیدا کردن جوجو!!!!

سوسکش رفت!!!

در حال فکر کردن!

نمک آبرود! 

زیاد عکسای خوبی از نمک آبرود نگرفتیم! ایشاالله سری های بعد!

آمل.... در بدو ورود!

انجام حرکات آکروباتیک!

اینجا هم میدونی هستش که از پنجره اتاقمون دیده میشد! یادش بخیر!

رادین در حال کنکاش خونه جدید!

ساحل بابلسر!! رادین کلافه از باد که کلاهشو مینداخت روو سرش!

سنگارو نیگا... جمع میکرد بندازه تووو دریا!!!! اما انقد سرد بود حتی نزدیکش هم نرفت!!!

رادین و پدر!

خونه فامیل گرام.... حیاطی که خیلی ازش خاطره دارم

توپ مهیار رو گرفته بود و نمیداد!!!!

رادین حیاط پشتی در حا نیگا کردن به مرغ و خروسا

عشق رادین سنگ!!! باز داشت کلکسیون سنگ جمع میکرد!

رادین و پدر در باغ جلوی خونه...... به زور بابایی رو داشت از روی بلوک مینداخت کنار!!!!

و بالاخره موفق میشه!

رادین در حال حمله!!!

بدین صورت مهیار بنده خدا رو اذیت میکرد!!!!

عکس هنری رادین از خودش!!!

پسرک اخمالو وقتی داشتیم برمیگشتیم!!!

یه دونه وقتی داشت حیاط رو آب میداد!!! البته بیشتر خودش خیس شد!

در حال خوردن آب

نگاه نازش به من

رادین و ثنا و مامان!!!!! جلوی باغ(مامان به خاطر رادین چادر رو از پشت سرش بسته بود تا بتونه بغلش کنه!)

رادین و گوسفندهای گرام!

در حال کیش کردن گوسفندها!!!!

رادین و ثنا و یاسر!

رادین در حال رفتن به بالای در ورودی باغ

نشد حالا این یکی پا!

بابا نمیشه اصن در رو باز میکنم!

رادین وقتی با تعجب اسکوتر ثنا رو نیگا میکنه

چکمه هاشو!!!!!

ثنا و رادین ژست های مثل هم!!!!

رادین در پشه بند!!

حسنا خانووم گل.... دخمل رضوانه دوستم

رادین در حال آماده شدن به جشن زایمان.... چشماشووووووووووووووو

مثلا ژست گرفته! قبونش بلم

غذاهایی که رادین درست میکنه و میل میفرماید!!!!

گیر داده بود که شمام بخورین!!!!

نوشابه و برنج و خورشت!!!! به به!!!!

رادین و سپهر... پارک پردیس ابهر

پسرک در حال توضیح دادن  یه مطلبی به مامانش!!!

چشماشوووووووووووو

پسرک در حال کشیدن نقاشی!!!!

چیه مامان؟!؟!؟

نقاشی رادین پیکاسو

اولین باری که تونست اینا رو با هم یه شکل درست کنه!!!!!

و اولین باری که اینارو این شکلی درست کرد!

رادین در حال ماهیگیری!!!.......... اطراف شهر....

رادین و مامان جوووونش!!!

جای همگی خالی.... بسیار سرسبز بود!!!!

رادین در حال فرار از دست بابا!

گل سر سبد ما!

یه همچین جایی بودیم!!!!

رادین منتظر نشسته تا عمو ابوالفضل بهش آتشی بده

پسرک در حال خوردن!

رادین و عمو وحید و عمو ابوالفضل!

رادین ملوان میشود!!!!!

نی نی دون 25

به نام خدا

سلام یکی یه دونه مامان

سلام عشق مامان

این روزا انقد سریع میگذره و تو انقد عاقل و بالغ میشی ماشاالله که حد نداره

دوس دارم که همش از با تو بودن بنویسم... .دوس دارم بنویسم که چقد تورو دوس دارم .... دوس دارم نمونه باشی عزیزم

و اما فلاش بک میکنیم.....

روز 15 فروردین تو رو از پوشک گرفتم.... پروژه سختی بود........ اولش به خودم قول دادم که تحت هیچ شرایطی کوتاه نیام.... تو تصمیمی که گرفته بودم کاملا مصمم بودم!...... 

روز اول خونه رو کاملا کثیف کردی...... 

اما وقتی بیرون بردیمت اصلا بیرون جیش نکردی..... خونه مامانی اینا هم جیش کردی و هم پی پی!!!!

روز دوم که خونه موندیم کمی اوضاع بهتر بود..... یکی در میون جیش رو میکردی روو فرش!!!(البته ناگفته نماند که من روز اول 5 دقیقه یه بار تورو میبردم دستشویی!.... روز دوم شد 10 و 20 دقیقه یه بار)

روز سوم اوضاع خیلی خوب بود..... تو تقریبا یاد گرفتی که بگی جیش داری...... الهی قربونت بشم......

یه شب رفتیم خونه فرزانه(دوست من) اونجا انقد گریه کردی بعدش از فردای اون روز دیگه جیشت رو نگفتی!

دوباره یه هفته بهت فرصت دادم که استراحت کنی و همه چی فراموش کنی

دوباره بعدش جیش گفتی و من کلی ذوق کردم......

حتی وقتی شب بیدارم میکنی که ماما جیش! از عشقم انقد سریع بیدار میشم که نمیفهمم چه جوری میرسم به دستشویی!!! اونم توو کمتر از 1 دقیقه!!!!!

روزای سختی بود.......

اما یه تجربه هایی به دست آوردم

اینکه فقط و فقط با بازی باید بهت چیزی رو گفت

اگه دعوات کنم بدتر میشه....

یا اگه الگو برداری کنی بدتر میشه....

فقط باید آروم و  با بازی کار کنم

راستش سختی این روزا رو دوس دارم.... البته هنوز شبا پوشک میشی! ایشاالله که اینم به زودی تموم شه!


روز 26 فروردین از محل کار بابا اسممون در اومد برای آمل.... البته ما توو بابل فامیل داریم و همیشه مزاحمشون میشیم اما این دفعه دیگه اگه نمیرفتیم از دستمون در میومد... چون تا یک سال بعد نمیتونیم از سهمیه استفاده کنیم

باید 28 فروردین اونجا میشدیم...... 

از سمت رشت رفتیم.......هوا خیلی خوب بود....... صبح ساعت 7 راه افتادیم..... نرسیده به رشت از سنگر رفتیم به سمت آمل.... هوا خیلی خیلی خوب بود...... شهرها رو تند تند رد میکردیم..... تو هم که کلی کیف میکردی.... کلی بابایی برات دنت گرفته بود با نی میخوردی(دنت نوشیدنی)... بعدش آبمیوه.... و بعدشم کیک دستپخت من!!!!.... دیگه یا خواب بودی یا اینکه در حال خوردن و شیطنت......

برای ناهار الویه درست کرده بودم.......

قبل ناهار رفتیم نمک آبرود....... اولین بارم بود که میرفتم داخل محوطه اش....... چه جایی بود....... انگار بهشت بود واقعا.....

یه اشتباه محض که کردیم این بود که سوار تله کابین شدیم.... من یکی داشتم سکته میکردم... خیلی وحشتناک بود

حتی جرات نداشتم از مناظر اطرافم لذت ببرم!

تو هم که استرس منو میدیدی میچسبیدی به من..... انقد ترسیده بودم که نگووووووووووو

رسیدیم بالا و تو کمی اذیت کردی..... بعد نیم ساعت پا شدیم اومدیم.... دوباره کابوس سوار شدن به تله کابین!

باز برگشتنش بهتر بود!....... اما دلیل نمیشد که نترسم!

ناهار رفتیم ساحل رامسر...... ساحل نقره ای.... همون جایی که دوران عقدم اونجا بودیم......

یادش بخیر.......

ناهار رو خوردیم..... از شانس ما هرجا پا میزاشتیم اونجا طوفان میشد!!!

ساحل آرومه آروم بود.... تا ما رسیدیم کمی بادی شد.....

ناهار رو خوردیم همسری کمی خواست دراز بکشه انقد سردش شد که توو کمتر از 15 مین سوار ماشین شدیم!

البته پسرکم اونجا کمی رفت تووو آب.... چون آبش تمیز بود

از اونجا دیگه راه افتادیم به سمت آمل

رادین پشت ماشین خوابید

ساعت نزدیکای 6 بود رسیدیم آمل.....

راستش من خیلی از آمل رد شده بودم اما هیچ وقت به چشم یه گردشگر بهش نیگا نکرده بودم

شهر خیلی بزرگی بود به نسبت ابهر.....

مغازه های شیکی داشت باز از ابهر سرتر بود!

از همه مهمتر خیابون کشیاش عالی بود! و پیاده روها بزرگ و پهن بود! و کاملا مناسب کالسکه بردن! برخلاف ابهر!

دیگه رسیدیم خونه و رادین کمی شیطونی کرد

سریع شام خوردیم و همسر یه کوچول استراحت کرد و رفتیم پیاده روی

هوممممممممممممممممممم

بستنی هاش عالی بود....... هی بستنی میخریدیم و میخوردیم!!

دیگه ساعت 11:30 شب برگشتیم خونه و خوابیدیم.....

فرداش هم جمعه بود و رفتیم سمت محمود آباد.... 

هوا آفتابی آفتابی بود.... تا ما رسیدیم و کمی زیرانداز انداختیم لب ساحل و نشستیم! هوا به شدت طوفانی شد... اما این دفعه کمی آروم تر بود.... یعنی روندش انقد سریع نبود... فقط  1 ساعت تونستیم بشینیم!.... تو هم با دو تا پسر بچه که اسماشون آرمین و شروین بود حسابی از راه دور اول ارتباط برقرار کردی... بعدش دیگه با همدیگه رفتیم سمت اونا..... کلی ذوق میکردی.... نه که عاشق سنگی! همش بهشون سنگ میدادی!!! پسر کوچیکه که 6 ساله بود برگشت بهت گفت اگه زرنگی برو برام صدف بیار! من سنگو میخوام چیکار! تو هم همینطوری نیگا میکردی...... قربونت بشم.... بهت کمک کردم تا کمی صدف جمع کنی و بهشون بدی...... پسر بزرگه که 8 ساله بود کلی ازت خوشش اومده بود..... دیگه کلی باهاشون شن بازی کردی....... 

بعدشم که دیدیم هوا سرده و تو هم هی نزدیک دریا میشدی.... ترسیدیم سرما بخوری اومدیم پارک جنگلی شهر......

اونجا هم دو تا دوقلو بودن.... همسن تو بودن شاید کمی بزرگتر.... اسمشون هیراد و هلما بود...... تو اولش رفتی سمتشون و کلی نازشون کردی بعد شروع کردی به کتک کاری!!! آخه پسرم این چه کاریهههههههههههه

بعدش رفتیم سمت پارک..... تو هم انقد ذوق کردی همش میدوییدی..... آخرشم خوردی زمین و پای سمت چپت زخم شد.... رفتیم کنار شیر آب و پاتو شستیم...... انقد برات ناراحت شدم..... بمیرم الهی...... بعدش دوباره دوقلوها اومدن.... باهاشون بازی میکردی..... یه زمین والیبال بود که دورش فنس بود.... درش هم بسته بود.. .اما پسره من و تورو برد سمت در و در رو باز کرد!!! با لهجه خیلی قشنگ شمالی..... کلی اونجا دوییدی..... بعدش دیگه کلی خسته شدی اومدیم سمت آمل...... ناهار رو خوردیم..... بعد ناهار هم میخواستیم بریم بابل خونه مامان زنعمو.... اما خونه نبودن..... ما هم رفتیم آمل گردی.... وای یه جنگل خیلی خیلی خوشگل داشت...... رفتیم اما تو خوابیدی..... کمی پیاده شدیم اما به خاطر تو نتونستیم دور شیم چون نگرانت بودیم و بدون تو اصن مزه نمیداد... .قرار گذاشتیم عصر بیایم...... عصر با تجهیزات اومدیم... انقد هم شلوغ بود.... جاده خیلی قشنگی داشت..... کلی میوه و چیپس و ماست موسیر برداشتیم و رفتیم..... تو هم کلی کیف کرده بودی...... حیووونا رو میدیدی..... درختا رو میدیدی.... صدای پرنده ها رو میشنیدی.... خلاصه کلی بهت خوش گذشت..... دیگه آخرا به گزنه دست زدی و دستت خارش گرفته بود..... اما ول کن نبودی.... یه تپه هم بود با بابا هی میرفتین بالا و بعدش بدو بدو میومدین پایین...... کلی ذوق میکردی..... آخرش به زور صدای بع بعی و جوجه و اینا راضی کردیم بیای..... (توو جنگل صدای گوسفند در میوردم یا صدای جوجه..... اونوقت بابا الکی بهت میگفت بیا بریم جوجه ها اونورن! اینطوری هم به گزنه ها دست نمیزدی هم اینکه راضی به سوار شدن شدی).... سوار ماشین هم نمیشدی میگفتی که کالسکه میخوام!!!! با گریه سوار ماشین کردیم!

شب هم بعد شام دوباره پیاده روی و بستنی و یام یام....... دیگه کلی خیابون رو گشتیم! جالب این بود که اکثر مغازه ها باز بودن!.... 

ساعت 12 بود برگشتیم... اونم که دیگه طوفان شد!!!!!! وگرنه همینطور ادامه میدادیم!!!!!!

شنبه هم بعد صبحونه رفتیم سمت بابلسر..... اشتباهی که کردیم این بود اول رفتیم بابل بعد رفتیم بابلسر.... از سمت محمودآباد میرفتیم نزدیکتر بود!

دیگه رفتیم و رسیدیم به ساحل تمیز بابلسر...... آقا ما رسیدن همان و طوفان در اومدن همان!!!!

مردم رفته بودن داخل آب داشتن شنا میکردن تا ما رسیدیم همه از آب در اومدن! چادرا رو باد میبرد!..... اصن انقد سرد بود که به رادین کاپشن+سوییشرت+سه تا بلوز دیگه پوشوندم+دوتا شلوار!

نمیدونم حکمت رسیدن ما با طوفان چی بود!!!! خدا اعلم!

دیگه دیدیم سرده.... رفتیم سمت ماشین..... جای دیدنی هم که نداشت!... شهر از اینور به اونور تموم میشد مثل ابهر! اصن شاید اندازه ابهر بوده باشه!

رفتیم سمت بابل...... 

شهر بسیار زیبا! شاید چون من خیلی رفتم فکر میکنم بابل زیباست!!!!!

رفتیم یه پارک پیدا کردیم... اسمش گلستان بود یا همچین چیزی..... بابا رفت ناهار گرفت و بعدش رفتیم!..... همه نشسته بودن تووو پارک!!! هوا هم عالی!.... کلی چادر زده بودن! ما تا رفتیم از کنار استخر رد شدیم!(معلومه چی شد دیگه!!!) هوا شد طوفانی!!!!!..... ای بابا!..... به زور یه جا پیدا کردیم نشستیم (باد همه چیو میبرد!!!) بعد رادین پسر دید پارکه... بدو بدو رفت سمت وسیله ها..... اینطوری شد که اول بابا غذا خورد و من تورو بازی دادم ... بعدش من غذا خوردم و بابا تورو بازی داد.... بعدشم که سه تایی کلی کیف کردیم!!!..... کلی بازی میکردیم.....

بعدش دیگه ساعت حدودای 4 اینا بود رفتیم سمت خونه فامیل گرام...... اولش کلی شهر رو گشتیم.... دوباره بستنی خوردیم!!!! شیرینی خریدیم و رفتیم..... خونشون رو یه مسیر رو اشتباه رفتیم..... مجبور شدیم 45 دقیقه تمام یه جاده خاکی رو بریم!(خونشون تووو یکی از روستاهای نزدیک بابل هستش)..... اما کلی شالی دیدیم.... کلی باغ پرتقال دیدیم!!!(دقیقا مثله ندیده ها!!).... بعدش رسیدیم خونشون......

کلی استقبال کردن..... تو هم گشنه بودی..... اونجا مدام میگفتی نووون!!

دیگه کلی پرتقال خوردی + نون بربری!!!..... با سامیار (یک ساله تقریبا!) و مهیار(7 ساله) کلی بازی کردی.....

البته بیشتر دوس داشتی با مهیار بازی کنی......

کلی حیاط پشتی رفتی و مرغ و خروس ها صدا میکردی!.... کلی هم تووپ بازی کردی.....

دیگه اینکه آها اولین دندون سامیار در اومده بود....... و اونا براش دندون زری(به قول خودشون) گذاشته بودن! دندون زری اونا شامل اینا بود:::: شیرینی+نصف بربری + خوراک لوبیا و گوشت + باقلا ..... راستش اولش فکر کردم خوراک لوبیا میدن.... خوبه نگفتم بهشون.... بعدش گفتن مثلا دندونک هستش.....

راستش دندونک ما با اونا خیلی خیلی فرق میکنه!... برای ما خیلی خیلی مخلفات داره......

کاش از دندونک های تو عکس داشتم!!!!!(آره عزیزم دندونک ها!! چون مامانی 3 بار برای شما دندونک پخت!)

شام خوردیم و بعد شام رفتیم سمت آمل.... وسط راه دوباره همسری یادش افتاد که کتش رو جا گذاشته.... دوباره برگشتیم خونشون  و ... . آخرش ساعت 12 رسیدیم خونه!!!!

فرداش هم صبح زود که نه! حدود ساعت 9:30 راه افتادیم سمت ابهر

از جاده هراز اومدیم.... چقدم که پیشرفت کرده.....! وسط راه از یه تونل رد شدیم(نرسیده به امامزاده هاشم) هیچ کس نه جلو بود نه پشتمون!..... فکر کردیم اشتباه رفتیم... اما نگو یه راه میان بر هستش... .برای اینکه راهت نزدیک بشه.....

دیگه برای ساعت 2 قزوین بودیم و بعدشم شهر قشنگمون ابهر

شب تو و بابایی رفتین حموم......

بعدشم که دیگه یا باغ هستیم یا خونه و یا پارک!!!!

پسره دردری من....... رادین پسرم

عاشقتم

این ماه هم مثل همه ماه ها داره تموم میشه

اما مرد کوچولوی من دومین روز مردت مبارکککککککککککککککککککککککککککککککک

تو عشق منی...... تو نفس منی......... روزت پیشاپیش مبارک

روز بابایی هم مبارک.......


و اما دایره لغات رادین:::::::

ثنا       :::: ننا

آقاجون  ::: آبا - آجان!

دایی    :::  دادا - داداش

عمو      ::: عموووووو

دوغ      ::: دوخخخخخ

دنت      ::: ننت

مامانی  ::: مامااااااااا

خاله     :::  آجی

مرغ+ خروس + جوجه + اردک و ... ::::: جوجوووووووووووووووو

استخر   ::: آب بازی

کارت     :::: تات!

تلفن     :::: آلوووووو

نی نی  :::: نِ نی

بابا       :::: باباااا - باباش!

توپ      ::::: تووووووووپ

بادکنک  :::: تووووووت!

توت فرنگی::: توووت!

تخم مرغ:::: نونووووووو

هندونه  :::: نودووووووووون

هویج+خیار :::: هبیچ!

باغ        :::::   باخخخخخخخ

نمک      ::::    دووووووس!(دوز به ترکی میشه نمک)

آهو        ::::   آهووووووو

کتاب      ::: دَ یس!

تلفن       ::: آلوو

آلوچه     :::: آلوووووووووووو

ذوق زدگی:::: هییییییییییییییییییییییییییی

ذوق زدگی در مورد استخر::::: هیییییییییییییی آببببببببببببببببب!

گل          :::: دُل

آش        :::: آشش

غذا میخوام :::: مامااااااان! همممممم!اِه اِه (یعنی اینجا بشین بده بخورم!)

نوشابه   :::: نوووش نووووش

شکلات   :::: به به اس!!!

کیک       :::: تِیت!

سلام      :::: اُ لاممممممم

دست      :::: دست!

مهمون میاد  :::: اَلام ... دست! و سریع دستشو دراز میکنه!(البته در صورتی که از طرف خوشش بیاد!)

آهنگ رقصی  :::: نانای!




باقیشم یادم اومد مینویسم....

به زودی با عکسا میام

دوست دارم

نی نی دون 24

یه پست پر عکس از پسرکم

دوباره با یه پست نوشتنی خیلی خیلی طولانی میام!!! از کارهای نازپسرم و دایره لغاتش

برای دوستان هم کامنت میزارم به زودی... مرسی مامانی ابوالفضل جوووون

پسرکم در حال بیدار شدن از خواب!!!!!

بدین صورت موفق شد خوابشو تبدیل به بازی کنه.... سریع رفت اون پشت بازی کرد

و این هم یه مدل دیگه بیدار شدن از خواب!!!

کاملا معلومه الکی چشماشو بسته.... فدای اون ناز و ادات بشممممم

چشماشو باز نکرده سریع گوشی پزشکی رو برداشت!!!

و این هم یه خنده موشی از رادین

و این هم زیباترین چشمهای دنیا

قربونش برم

پسرکم در بنای زیبای سلطانیه-زنجان

رادین فقط در حال بدو بدو بود!!!!چون زمین پر از سنگ بود خوشش میومد!

شهر زیر زمینی سلطانیه

یه نما از این ور!!

یه نمای دیگه از شهر زیر زمینی!

پدر و پسر در طبقه اول ساختمون

این هم از نقش های دیوار ها در تمام سالن ها!

پدر و پسر در راهروی طبقه دوم..... کلا همینطوری تنگ بود.... امان از دست اون برج ها!!!! که با فلاکت رفتیم بالا

و این هم طبقه آخر.... رادین فقط میدویید و میرفت سمت اون پروژکتورا..... خارجی ها هم خیلی از رادین خوششون اومده بود

رادین در کمد!!!

هفتمین دندون پسر نازم

بفرمایید کشمش سوخاری!!!(کار رادین.... وقتی کیک میپختم آورده بود گذاشته بود توو فر!!!)

عشق من در حال خوندن کارت هاش!!!!(یک بار انگشتش رو گرفته بودم زیر نوشته ها!! الان اینکار رو خودش میکنه!)

انگشت رو میگیره!!

بلند میکنه!

و میخونه!!!

انگشت در میاد از دستش!

دوباره میگیره!

و اینبار بدون نگه داشتن میخونه!

صدای او میده!

مامان مگه صدای او نمیده؟!؟!

عشق نازم

هورااااااااااااااااااااااا

در اومدن دندون هفتمی!

در اومدن دندون هشتمی!

بعد مدت ها روی تاب خوابش برد!

به همین راحتی


نی نی دون 23

رادین در سالی که گذشت 

 

پارسال عید 2013/3/22 

 

پارسال سیزده بدر 2013/4/2 

 

پسرک خوشگلم وقتی میترسید! 2013/4/7 

 

پارسال روضه مامان اینا 2013/4/13 

 

عشقم وقتی چهاردست و پا میرفت 2013/4/17 

 

ثنا و رادین و حلماه 2013/5/1 

 

رادین اردیبهشت 92 شاندیز مشهد 2013/5/10 

 

رادین و محیا خرداد ماه 2013/5/21 

 

عشق خوشگلم وقتی تازه راه میوفتاد 2013/6/12 

 

رادین تابستون 92 . 2013/6/25 

 

رادین و محیا.... 2013/6/30 

 

رادین نازم 2013/7/10 

 

رادین توو تولدش 2013/7/22 

 

عشق دو دندونه من وقتی داشت دندون بالاییاش در میومد.. 2013/8/1 

 

2013/8/11 

 

تابستون 92 شمال. 2013/8/16 

 

پسر اسب سوارم! 2013/8/25 

 

رادین و محیا گلی.... 2013/8/31 

 

عروس و داماد! 2013/9/4 

 

رادین و آرمیتا 2013/9/9 

 

رادین مدرسه ثنا. اول مهر 92.. 2013/9/23 

 

رادین و در آوردن پنجمین دندون.. 2013/9/24 

 

2013/10/20 

 

2013/10/25 

 

2013/11/11 

 

2013/12/1 

 

رادین و محیا.. 2013/12/22 

  

رادین 2014/1/1 

 

رادین تولد ثنا 2013/1/11 

 

رادین تولد من.. 2014/2/1 

 

رادین و محیا 2014/2/15 

 

رادین و امیرعلی 2014/3/3 

 

نی نی دون 22

سلام عشق نازم

سلام یکی یه دونه مامانننننننننننن

پسرکم این روزا انقد خواستنی شده که دوست دارم تمام عالم بدونن!!(یه مادر خودشیفته!)

خیلی خیلی ناز و مهربون شده..... البته شیطون هست اما مهربونیش بیشتره

دندون هشتمشم 16 فروردین جووونه زد......... هوراااااا مبارک باشه

خیلی خیلی خوشحالم براش.... آخه واقعا نگران بودم..... رادین داشت 21 ماهه میشد و فقط 6 تا دندون داشت!!!! اما عزیز دلم بالاخره درآورد............... به افتخار دندون تازه.. دستا بالا بالا بالاااااااااااااااااااااااا 

این روزا رادین رو دارم از پوشک میگیرمش..... راستش پروژه سختیه...... 

از جمعه 15 فروردین این پروژه رو شروع کردم 

اولش هر 5 مین یه بار دستشویی بودیم....... 

بعدش شد 10 و بعدش شد 15 مین یه بار 

الانم تقریبا نیم ساعت یه بار هستش اما خب بستگی داره چی بخوره...... اگه آب زیادی بخوره تند تند باید بره 

البته رووتینش اینه که هر 1 ساعت یه بار جیش میکنه(شایدم 2 ساعت یه بار)... .اما خب باید حواست کاملا به رادین باشه... چون یهو جیش میکنه بعدش میاد شلوارشو نشون میده میگه اه اه!!! 

پی پی رو هم چون ساعتش رو تقریبا میدونم خودم میبرمش...... به استنثنای امروز که یهو یادم رفت! و پسرک تووو شلوارش کارش رو کرد و انقد ترسیده بود که هی میگفت ماما اه ماما اه(با صدای ناله بخونین!)... با قربون صدقه بردم شستم 

عشق خوشگل من عاشق حموم هستش و همش دوس داره بره حموم..... 

الان کاملا عاقلانه سر باباییش رو میشوره..... سر خودش رو میشوره و بدن خودش و بابا جونش رو لیف میزنه!!!! و به من هم میگه برو بیرون!!!! پسرم مرد شده جوووووووووونم 

عاشق بچه هستش .... همسری هم براش میخنده میگه یه عالمه برات نی نی میاریم!!!! 

فقط اومدم عکس بزارم مثلا!!!! 

پسرکم کلید کشو رو گم کرده... و کابل هم توو اون بودش پس عکس جدید نداریم... عکسای قدیمی هستن 

 

این عکس خوشگل از محیا جووون خاله..... تازه پیداش کردم... ای جووونم

اینم یه نمای دیگه...... ای جووووووونم.... چشمای نازش رو ببینین آخه..... عروسک خودمه به خدا....... قربونش برم


اینم یه دونه مامان.... در حال تنبک زدن با اختراع مامانش!

اینم عشق من در حال قفل کردن کشو!... یعنی عشق اینو داره که کلید بگیره دستش و قفل کنه

کوچولوهای دوس داشتنی من......... 

محیا  ::: رادین خوووب بشین خیلی زشته اوااااااااا

رادین :::  تو که غریبه نیستی.... خسته شدم از بس ورجه وورجه کردم محیااااا

محیا  :::  اوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

الاغ من قشنگ تره... الاغ من نانازتره.....

رادین وقتی محیا گلی رو سوار کامیونش میکنه و میره... (طفلی محیا انقد میترسید!!!)

محیا همچنان در حال ترسیدن بود.... خاله قربونش بره... دخمل خودمه دیگه

اینجا هم رسیدن به مقصد اما رادین میخواست محیا رو کمپرس کنه!!!! طفلی محیا آخرش گریه اش در اومده بود... بمیرم

عشق من وقتی کفشای مامانش رو پاش میکنه.... ای جووووووووونم

پسرم رادین در حال خوردن نوشیدنی مورد علاقش شیر موز!!!! انصافا مارک دنت خیلی خوشمزه بود..... 

درحال بررسی اینکه چرا دیگه شیر نمیاد؟!؟!؟!

اینم پایی که من روزی هزاران بار میبوسمش..... عاشقتم رادینم

جیگر طلای من یکی از کارای مورد علاقش اینه که بشینه توووی تابش و بازی کنه..... اگه باباییش هم خونه باشه باید با طنابای تاب بکشدش!!!... قبونش بلم...

کشتی آخر شب رادین با دلفین..... 

و اینک رادین قهرمان

اینم آخرش که سوار شده روووش

پسر خوشگلم تووی استخر تووپش.... در حال دیدن تی وی

رادین وقتی بهونه میگیره....

و اینم ادامه ماجرا..... همینجوری روووی زمین قل میخوره و غر غر میکنه

رادین و امیر علی(پسر سحر دوست من) 5 اسفند بود فکر کنم رفته بودم خونشون.....یعنی عاشقشم.... انقد نازههههههه

رادین اینجا تب داشت حسابی..... اینجا هم داره میگه:::: ببینم دندوناتو

عشق کوچولوی من...... وای که چقد دلم براش تنگ شده.... اون موقع تازه داشت راه میرفت.... دلم تنگید برات جیگر طلا

رادین و امیرعلی تووو اتاق امیرعلی...... رادین همچین چسبیده بود به توووپ!!!

اینجا هم کاملا معلومه


عشق ناز  مامان توو حموم 

 

رادین دسته گل وقتی از حموم در اومد 

 

فردای روزی که از حموم در اومد! حولشو دید و تنش کرد و دوباره حموم حموم کرد!!!! 

 

پسر نازم در حال شونه کردن تابش! 

 

رادین وقتی شب ساعت 1 خوابش نبرده در حال چیپس و ماست موسیر!!!! 

 

ای جوووووووووووونم 

 

 

عسلم نازمممممممم 

نی نی دون 21

سلام عشق من

سلام یه دونه مامان

دومین عید زندگیت مبارک پسر نازم

امسال خیلی خیلی نسبت به پارسال درک و فهمت فرق کرده...... کاملا درک میکنی که میریم خونه کسی و هرکسی بهت عیدی میده سریع میگیری دستت و هیچ رقم حاضر نیستی که بدی به من!!!! اگرم بدی میدی بابا! بابا هم از خدا خواسته!

عشق نازم دومین بهار رو در کنار تو سپری کردیم ..... خیلی روزای قشنگی هستش..... انشاالله که خدا به همه یکی یه دونه بچه بده تا بدونن که بچه چقد شیرین و خواستنی هستش..

رادین مامان..... امسال انقد شیطون شدی که اصن کسی جلو دارت نیست.....

سفره هفت سین رو اولش رووی میز چیدم اما انقد رفتی و اومدی 

سرکه خوردی!!! ریختی! 

سماق خوردی! ریختی! 

نون خوردی!! و ریختی!!! 

آب خوردی و ریختی!!!!!!

سمنو خوردی!! ریختی!!!!

آینه رو برداشتی و نیگا کردی خودتو زدی همه چی ریخت!

دیگه بیخیال شدم و سریع جمع کردم گذاشتم روووی اپن

اما مگه دست بردار بودی!.... بدو بدو دستتو میزدی بهش تا یه چی گیر کنه و بکشی بیاد پایین

دیگه شیطون میگم شیطون میشنوی!!!!!!!!!!!!!!

خونه همه بیشتر از 5 مین نمیتونستیم بشینیم بس که همه چیو میریختی بهم..... انقد شیطونی میکردی

اما رادین پسرم من همچنان عاشقتم

هرچقدم شیطون باشی هرچقدم من حرص بخورم هرچقدم اذیتم کنی بازم عاشقانه دوستت دارم

 لحظه سال تحویل با لباس های نو و قشنگت بغل من نشسته بودی و بابا هم داشت لباس میپوشید!! اومد کنارمون و با یه بووس سه تایی سال رو تحویل کردیم! به همین خوشمزگی!..... بعدشم تو شروع کردی به رقص! با هر ریتمی که تی وی میزد تو هم میرقصیدی..... الهی فدات بشم منننننننننننننننن

اولین جایی که رفتیم عید دیدنی خونه مادربزرگ پدریت بود! بعد از 2 ماه ندیدن! ساعت 9:40 دقیقه خونشون بودیم! عمو ابوالفضل و عمو رضا خونه بودن.... عمه زهره رو هم ندیدیم!..... تو شیطونی میکردی و من حرص میخوردم!..... بعدش عمه زهرا و عمو مهدی اومدن.....  عزیزت بهت یه اجاق گاز مسافرتی که از بانک به بابا چن سال قبل داده بودن رو داد!!!(اون موقع که میخواستیم خودمون بیاریم قایم کرده بود... نگو میخواسته وسیله خودمونو به خودمون بده!) به من و بابا هم نفری هزار تومن دادش.... دستش درد نکنه! کمی نشستیم و بعدش رفتیم خونه مامانی اینا......

عموجون و آقا عمو اونجا بودن.... خاله سمیه اینا هم بودن.... کلی حرفیدیم .... بعدشم عمه زهرای من اومدش... دیگه بعدش اومدیم خونه..... مامانی به شما یه دست بلوز و شلوار خیلی خیلی شیک داد..... به منم یه دست بلوز و شلوار برای مهمونی... به بابا هم یه بلوز خیلی ناز برای بانک داد.... دستش درد نکنه

دیگه فرداش هم صبح خونه بودیم.... ساعت 4 رفتیم به سمت خونه عموجون اینا..... از اونجا هم خونه آقا عمو و بعدش با اونا راهی شدیم!.... همه جا رو گشتیم...... شبم شام خونه اونا موندیم...... بعدشم اومدیم خونه

روز بعدشم رفتیم خرمدره خونه خاله سمیه و عمه اعظم من!.... همه جا رو گشتیم و بعدش ناهار اومدیم خونه مامانی اینا.... بعد ناهار هم اومدیم خونه....... برامون مهمون اومدش تا شب

روز سوم فروردین هم شما برای اولین بار دستت رسید در خونه رو باز کردی! در اتاق ها رو باز میکنی و میبندی... الهی قربون قد و بالات بشم مننننننننننننننننننننننننن

روز سوم انقد گریه میکردی بابا هم گفت آماده شید بریم بیرون!.... ما هم سریع آماده شدیم و رفتیم به سمت جاده وحشت!... خیلی خیلی قشنگ شده بود.... بهارش خیلی ناز میشه..... سبز فسفری شده بود همه جا...... از گردنه ها رد شدیم.... از روستاهای درسجین . میلان . خلفه حصار . ایوانک. ارکین . شکر چشمه . دولت آباد  و چن تا روستای دیگه گذشتیم(اسماشون رو فراموش کردم).. خیلی سر سبز بود همه جا...... تووی روستای عباس آباد(اسمش یادم نمیاد فکر کنم همین بود) همسر گفتش که بزا برم خوراکی بخرم برای توو راه.... یه عالمه هم گوسفند داشتن رد میشدن.... خونه ها همه کاهگلی..... خیلی خوشگل بودن(متاسفانه دوربین نبرده بودم). با رادین رفتن مغازه.... درست مثل مغازه های قدیمی! به همون سبک و سیاق اما با وسایل جدید! حدود 45 مین از ابهر فاصله داشت...... رادین انقد گوسفندا رو دیده بود ذوق میکرد..... دیگه چن تا وسیله خریدن و رفتیم..... پیش به سوی سد!

خیلی خیلی قشنگ بود...... البته از یه جایی به بعد جاده خاکی میشد.... نزدیکای روستای چالچوق...... دیگه حریم سد شروع شد........ آبش رو رها کرده بودن و کم کمک داشت میرفت..... وای که خیلی قشنگ بود....... عاشق سد کینه ورس هستم..... خیلی سد بزرگیه........ بعدشم که از سمت جاده قیدار اومدیم به سمت خونه

ناهار خونه بودیم...... بعد ناهار مهمون اومد برامون تا شب

روز چهارم هم رفتیم به سمت گنبد سلطانیه...... من بارها و بارها رفتم اما این دفعه به خاطر رادین رفتیم

حدود 45 مین از ابهر فاصله داره..... از اتوبان رفتیم..... خیلی شلوغ بود...... چون اکثرا میرفتن به سمت تبریز اتوبان خیلی شلوغ بود....... دیگه از بریدگی رفتیم سمت سلطانیه...... اولش دوباره کلی راه رفتیم تا برسیم به شهر....... حدود ده مین شاید از اتوبان به سمت داخل شهر رفتیم...... شهر خیلی کوچیکیه.... چن ماهی میشه که شهرستان شده ... قبلا جزو ابهر محسوب میشد.....  رفتیم ماشین رو پارک کردیم.... و رفتیم به سمت رستوران..... غذا خوردیم و رفتیم به سمت گنبد.....

تووو محوطه میتونی رایگان بری.... اما داخل گنبد باید دو تومن بدی.... محوطه خیلی بزرگی داره...... خیلیا اومده بودن..... بعد گشت زدن دور محوطه و شیطونی های رادین (سنگ ریزه ها رو برمیداشت و پرت میکرد!) رفتیم داخل گنبد..... خوشبختانه داربست ها رو از بیرونش برداشته بودن.... البته خیلی نسبت به قبل خراب شده اما بازم بهتر از هیچیه!

داخل گنبد هم پر داربست بود...... از یکی از برج ها رفتیم بالا.... پله ها به شدت باریک بود! من که واقعا سرم داشت گیج میرفت...... بعدش رسیدیم به طبقه اول.... چیز خاصی نبود..... دوباره رفتیم بالا....... خیلی وحشتناک بود پله ها... رفتیم به سمت ایوان ها..... رادین فقط بدو بدو میکرد...... عاشق این بود که چراغ ها رو بزنه!!!

دیگه بعد کلی دوییدن رفتیم که بریم پایین!!! واقعا پله ها وحشتناک بود برا یه آدم بچه دار!!!

اومدیم پایین و سرابه رو گشتیم و بعدش رفتیم بیرون...... توو بیرون کلی اسب آورده بودن..... رادین گریه میکرد میگفت برم سوار شم!! تا میبردیم نزدیک اسبه شیهه میکشید جیغ میکشید! اما میوردیم اینور باز گریه میکرد..... دیگه آخرا اصن راه نمیومد!!!! به زور آوردیمش..... ساعت 4 حرکت کردیم به سمت زنجان خونه عمه زهرای رادین

از سلطانیه تا زنجان راه زیادی نیست.... شاید یه ربع!

رفتیم اونجا و پسرکم انقد شیطونی کرد ساعت 5:30 در اومدیم از خونشون......

پیش به سوی شهر خودمون. ابهر

دیگه کلی خسته شده بودیم.... رادین کل راه رو خوابید..... اومدیم رفتیم عید دیدنی! بعدش شام رفتیم خونه مامانی اینا.... از اونجا هم اومدیم خونه خودمون......

روز خوبی بود......

روز ششم فروردین هم پسرک خوشگلم هفتمین دندونش در اومد......... هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا

توووی 1 سال و هشت ماه و پنج روزگی ==== بیست ماه و پنج روزگی    :::: هفتمین مرواردیش در اومد

بعدا با کلی عکس میام



دایره لغات :::::::


رادین    ::: نانین

ثنا        :::  ننا

آجی     ::: آدی

عمو      ::: عمووووووووووووووو

جاروبرقی ::  اوووووووووووووووو

حموم     :::  حمووووووو

غذا        ::: هام

دنت        :::  نَِنت

سی دی   ::  نی دی

دایی       ::: داییییی و بیشتر وقتا دادا

ننه          :::  ننه

گوشی    :::: آلوووووو

بیرون      ::::  دَدَه

بادمجان   ::: آنِنجان

سیب      :::: دیب

الله اکبر    ::: الله اهبر

علی       ::: علییییییییی

باز کردن   ::: آیی آیی

ماهی      ::: آهی

مامانی    ::: مامانی

آقاجون     ::: آبا

در           ::: در

خروس     ::: قوقو

قوقولی    ::: دووودولی دوووودو

هویج       :::  هبیتچ!

خیار         ::  هبیتچ!

روشن کردن تی وی ::: ایی ایی(با صدای e)

آبی         ::: آبیه

قرمز         ::: دِ مِز

بنفش      ::: آبیه

سبز         ::: آبیه

شلوار       ::: نشون میده و میگه ایییییی

بلوز         :::: نشون میده و میگه آی آی(یعنی در بیارش!)

آب           ::: آب(با شدت خیلی زیاد روی ب)

سشوار     ::: اووو اووووو اووو

جاروبرقی   ::: اوووووووووووووووووووو

دمپایی      ::: پاشو نشون میده و میگه اینو اینو

کفش       ::: پاشو نشون میده و میگه اینو اینو

پوشک       ::: اه اه

موتور        ::: نَنننننننننننننننن

ماشین       ::: نَن نَن(وقتی سوار ماشین میشیم سریع میگه نَن نَنننننننن دقیقا صدای ماشین رو وقتی پرگاز میره میگه)

عزیز          ::: عدید

زنبور         ::: وزززززززززززززززز

کتاب و دفتر  ::: تشم تشم

خودکار      :::: آییییییییییی(یعنی وقتی با خودکار دستمو مینویسم قلقلکم میاد و میگم آیی آیی)

شونه بابا    ::: اینننننننننننننننننن(فقطم با اون شونه میکنه)

دستکش    ::: دستاشو نشون میده و میگه این این این

کنترل         ::: میگیره میبره میندازه رووو سرامیک و میگه اهههههههههههههه

جانماز        ::: الله اهبر و سریع هم فیگور سجده میگیره

اذان           :::  الله اهبر

الهی شکر    ::: دستا میره بالا و بعدش زیر لب یه چی میگه و بعد میندازه بعد شروع میکنه به دست زدن

سگ          ::: هاپووووووووووو

ببعی          ::: بع بع

الاغ           :::: هاپووو!!

اسب سواری  ::: آپو آپوو(یعنی باید براش بخوابیم آقا رووی ما سوار شه و کیف کنه!)

تلفن           ::: آلوووووووووو

نخود           ::: نُ نُد

ولی            ::: بلی

امیر            :::: انیر

آینه            :::: نی نی(چون خودش رو همیشه توو آینه میبینه)

اسپری و ادکلن ::: پیس پیس

حیاط          :::: آب باااااااا(آب بازی)

کرم           :::: دستشو میاره که براش بزنیم بعد سریع میماله به هم و صورتش و میگه به به!

لاک           ::: اینو آی آی(اینو باز کن) وقتی باز میکنی سریع انگشتاشو میاره و میزنه بهشون!)

نمکدون      ::: اِه اِه!(یعنی میپاشن روو غذا)

پول            ::: منه منه!(بچم عشق پوله)


وقتی میخوایم بریم بیرون سریع میره برای من رووسری میاره و میگه اینو بپوش

وقتی میخوایم از در بریم بیرون سریع میره کفش برای من و باباجونش میاره... و خودشم اگه کفش پاش نباشه سریع دمپایی های باباییش رو میپوشه و د بدو که رفتی

وقتی میگم برو گوشیم رو بیار یا کیفم رو بیار سریع میره و میاره

انقد که بچم کنترل و تلفن رو انداخته زیر مبل تا بهش میگم رادین برو تلفن یا کنترل رو بیار سریع خم میشه زیر مبل ها رو نیگا میکنه قربونش برم من

ادای ولی رو برام در میاره......  میاد میگه بیا بخواب کنارم بعد شروع میکنه به بوس کردن و ناز کردن! یعنی تا این حد!

میاد منو یهو گاز میگیره بعدش سریع یه عالمه بوسم میکنه و اونوقته که من به عرش اعلا میرسم!!!

میاد با گوش پاک کن دستای منو شروع میکنه به لاک زدن مثلا!!!! 

دیگه کلی عشق میکنم با داشتن پسری مثل رادین خدا ایشاالله به هرکی که میخواد بده بگو آمین

وقتایی که میترسم الکی بدو بدو میاد سریع بغلم میکنه و میگه نازی نازی! بعد تند تند میگه هیس هیس

جوووووووونمممممممم

نی نی دون 20

به نام خدا

سلام گل پسرم

سلام عشق مامان

الهی مامان قربونت بشه..... الهی مامان فدای اون سیاهی چشمای نازت بشه..... خودم فدای اون موهای خوشگلت بشم

الان حدود 1:30 میشه که با مامانی و آقاجون رفتی بیرون.... دلم واقعا برات داره پرمیکشه..... دارم برات دیوونه میشم..... عاشقتم به خدا........ با اینکه یه عالمه تووو خونه کار دارم اما اصلا دست و دلم به کار نمیره.... دوست دارم تو شیطونی کنی

دوست دارم الان مثله یه بچه بزنم زیر گریه...... 

انقد عاشقتم که نگوووو.... درسته شیطون شدی.... درسته نمیشه اصلا ازت غفلت کرد ... درسته مادر بدی برات هستم..... اما به جوووون خودم عاشقتمممممممممممممممم

دوست دارم با صدای بلند به همه بگم این پسرکه منه..... این عشق مامانشه....... این رادین نفس منه......... 

انقد عاشقتم که حد نداره

این روزا خیلی خیلی شیطون شدی........ با همه چی کار داری و این وسط هم من مامان بدی هستم شاید برات! چون مدام دارم بهت تذکر میدم.....

راستش دوس دارم خونه خودمون بمونیم!.... با اینکه اوایل عاشق این بودم که بریم خونه مامانی اینا اما الان دوس دارم بمونیم خونه خودمون..... چون اینطوری خیلی بهتر رفتار میکنی...... وقتی میرم خونه کسی به شدت شیطونی میکنی.... و من باید مدام پشت سرت بدو بدو بیام.....

عشق کوچولوی من...رادین جوووونم..... وقتی کسی بهت چپ چپ نیگا میکنه دوس دارم همون لحظه بمیرم..... آخه من دوس ندارم تو این همه ناراحت بشی

رادین من.... پسر قشنگم.....  پنج شنبه و جمعه هفته پیش+ یک شنبه بابا نبود... رفته بود تهران..... تو خیلی خیلی پسر خوبی شده بودی...... اصلا اذیتم نمیکردی......... البته خاله سمیه + ثنا پنج شنبه شب اومدن خونمون موندن..... و تا جمعه عصر با هم بودیم...... (مامانی اینا خونشونو ریختن بهم... .به خاطر اینکه تو اذیت نشی نرفتیم اونجا).... یک شنبه اما تا ساعت 11 شب تنها بودیم!.... بعدش مامانی اینا اومدن...... تو خیلی دلت تنگ شده بود..... با اونا بازی کردی و ساعت 12 خوابت برد! البته به زور!!!

رادین پسرم.... تو تووو این مدت بهم نشون دادی که چقد بی منت با سخاوت محبتت رو نثار من و بابا میکنی..... انقد که وقتی دعوات هم میکنم بازم میای پیش من........ الهی مامان بمیره که انقد تو رو ناراحت میکنم.......

انقد ماشاالله باهوش هستی که خودمم میمونم...... (بگید ماشاالله)... هرکاری رو فقط کافیه یه بار انجام بدیم دیگه از فردا تو اووستای اون کار میشی!


کارهایی که این چن وقت انجام میدی::::

یه قابلمه برمیداری + یه قاشق ازم میخوای... میبری رووی میز و تند تند با قاشق هم میزنی بعد میای قوطی دستمال مرطوبم رو برمیداری و تند تند به قابلمه مثلا میپاشی.... بعد میخوری میگی به به !!!!! بعد صدام میکنی میگی:::: مامااااااااااااااااا ماماااااااااااااااا

 میگم جووونم؟؟؟

میگی ::: به به ... هاممممم هامممم(یعنی بیا به به بخور خوشمزه است!!!)


وقتی یه چیزی میپاشی زمین سریع میری جاروبرقی رو میاری و سیمش رو در میاری..... و میبری با زور به پریز بزنی . بعدش سریع میای پایین(برای دست زدن به پریز باید بری روو مبل).... و دسته جاروبرقی رو برمیداری... میبینی صدا نمیده.... اولش خودت صدا در میاری میگی ::: اووووووووووووووووووووووو بعد میبینی فایده نمیکنه.... میری با پا پدالش رو فشار میدی تا روشن شه..... وقتی میبینی روشن نمیشه میای از من کمک میخوای.... بهم میگی ماما(با مظلومیت تمام!)

 میگم جان؟ 

میگی::: اوووووووو .... اینووو(پدال رو نشون میدی که روشن کنم برات!)

اگه منم کاری نداشته باشم برات روشنش میکنم و میزارم رووو مکش کم..... بعد میری خیلی خیلی تمیز همه جاهایی که فکر میکنی کثیف رو میکشی..... حتی گوشه ها و روی مبل ها رو هم میکشی .... بعد میگی به به!!.... بعد اشاره میکنی که خاموش کنم!!!!! البته  گاهی وقتا هم که کار داشته باشم خودم با جاروبرقی میای میگی جارو رو به لباسم بزن و من الکی بترسم!!!!!! و این چنین پسر دلخوشی دارم من!!! الهی فدای رادین پسرم بشم


قوطی آلوئه ورا رو میبینی و سریع میشینی کف آشپزخونه و میگی :::: هام هام هام!.... و من تو لیوانت میریزم..... و تو بارها و بارها میخوری و ازم درخواست میکنی که برات بریزم..... و من چقد کیف میکنم که تو این همه مودب و قشنگ حرفتو میزنی!


وقتی مهمون میاد بهت میگم رادین برو لطفا سفره+ زیر انداز رو بیار!..... و تو خیلی خیلی عاقلانه میری و جفتشون رو میاری و حتی سفره خودت رو هم میاری و سریع باز میکنی و میشینی توووش و منتظر به به میشی!!!(نه که خیلی هم میخوری!!)


وقتی یه نفر میاد خونمون سریع میخوای که ببری اتاقت رو نشونش بدی..... اسباب بازی هاتو در میاری و نشونشون میدی


چن روزه فهمیدم ماشاالله خیلی درکت بالا رفته..... کارت هایی که داری رو اسماشون رو ازم میپرسی و من بهت میگم

اون روزی که بابا نبود خیلی ناباورانه چن تا کارت گذاشتم روبروت و بهت گفتم رادین موز کو؟!؟! و تو خیلی راحت برش داشتی و نشونم دادی..... باورم نشد.... گفتم رادین توت کو؟؟؟؟ و تو در تعجب من توت رو هم نشون دادی..... همینطور الی آخر

الان از حدود 20 تا کارت تو براحتی میتونی اینارو تشخیص بدی


موز - خیار - طالبی - توت - توت فرنگی - گیلاس - سیب - گلابی - شکلات - شلوار - شیر(جنگل) - آب - توپ - دندون - گوش - کفش - بادمجان - کره - پنیر - کاپشن - کلاه - ماشین - آمبولانس - قطار - پلنگ - تخم مرغ - خروس - مرغ - زنبور - لاک پشت - خرس - اسب - قورباغه


دایره لغاتت هم ماشاالله زیاد شده


اسب       :::: پیتیکو پیتیکوووو

دایی        ::::  دای دای دای

دعوا         :::: دعبا

زد            ::::  زد

زنبور         :::  وییززززززززززززززززز

قطار         ::: هو هو تی تی هو هو تی تی

پسته       ::: هام هام

شکلات    :::  چیک چیک!!!

اردک        ::  داک

سگ       :::  داگ + هاپووووووووو هاپ هاپ هاپ

گربه        :::  اویووووووووووووو

شیر(جنگل):  واووووووووووووووووووو

پلنگ        ::  هوووووووووووووووووو

بابا         ::: بابا جوووووووو

تلفن       ::: آلوووووووووووو

آقاجون     ::: آبا

دوچرخه    ::  نَن

کامیون    ::: نَن نَن

شربت     ::: شَبت

مرغ        ::: جوجوووووو

جوجه      ::: جووووووجو جیک جیک جووووووجو جیک جیک

خروس     ::: قوقو

فرمون ماشین::   نَن نَن نَن

سی دی   ::: نی نی

نی نی    :::   نِ نی

خودکار+دفتر  ::: تشم تشم دو ابووووووو

دستمال   ::: فین فین

کلاه        ::: دست رو سرش میزاره و میگه آه آه!

رادین      :::  دین دین!



19 بهمن عمو وحید رادین رفت سر...ب..ازی.....  موهاشو زده بود ... رادین ازش میترسید و همش میگفت مووووو مووووو نیس! اونم طفلی مجبور بود با کلاه بشینه!(امیدوارم به زودی عمووجون خدمتشو تموم کنه و به راه نزدیک بیوفته)


پی نوشت::::: 

پسرکم هنوز خونه مامان ایناس..... اونجا گرفته خوابیده... الهی قربونش بشم......دلم براش تنگ شده

چن وقت پیش سمان و محیا جونی اومده بودن خونمون..... رادین انقد طفلی محیا رو اذیت کردش که نگو!!!!

نمیدونم چرا اینجوری میکرد...... محیا گلی هم انقد میترسید...... همش میگفت سادین نکن... بویو اون وی..... الهی قوبونش بشم انقد خانوم شده آبجی خانوممممممم


نی نی دون 19

به نام خدا

اینم از عکسای پسر خوشگل مامان که چن وقت پیش انداخته بودم

اینجا در حال خوردن سیب زمینی سرخ کرده هستش.... یعنی امون نمیدادا!!!! اصن نمیزاشت یه دونه آدم بخوره... تازه بدون سس هم نمیخورد!!!

اینجا هم کرم مووی همسری رو برداشته بود و زده بود به موهاش..... کل موهاش پر کرم بود.... الهی فدای مرد خوشتیپم بشم

از یه زاویه دیگه.... یعنی عاشقشمممممممممم

من و پسری روبروی خونمون کنار یه در قدیمی که عاشقشم!!!.... یه روز برفی با شلوار خونه!!! و تیپ خفن!!!

همسری جونم همراه پسر کاکل زری کنار خونمون...برف رو حال میاید؟!؟!؟!

عاشق نیم رخشم.... ای جونمممممممممم

محیا جووونم دفعه قبلی که اومده بودن خونمون.... پیرهنش طفلی نو بود اما وقتی براش آب هویج آوردم مامانش داد بهش اونم نخورد و از دهنش ریخت بیرون و لباسش کثیف شد.... کلی گریه میکرد که چرا لباسم کثیفه!!!!

پسرک فندق من کنار محیا جووون خوشگلم در حال خجالت کشیدن بود.... عزیزممممممممم... اون موشه رو نیگا کن

عزیزای منننننننننننننن

یعنی یه عکس خوووب نتونستم بگیرم.... رادین همش در حال جنب و جووش بود ماشاالله... محیای نازم رو ببین

وقتی رادین شب زنده دار میشه!!!.... ساعت 1:19 بامداد....... اولین روز کریسمس!!!!!

آخه تووو این چشما خواب هست؟!؟!؟!

رادین در حال شال بستن و رفتن به سمت بیرون!!!!! ساعت 1:21 بامداد!!!

ملوسکم وقتی بهش میگم چشاتو ببند بخواب!!! کاملا تابلوئه که الکی بسته!!!!! قربونش بشممممممممممممممم

عاشق دستاشم...... میدونم دلم برای این موقعیاش خیلی تنگ میشه........ 

پسرک خوش خنده مامانننننننننننننننننن

رادین خوشتیپ من ... تولد ثنا ... 20 دی امسال..... در حال خوردن پرتقال!

از سمت چپ::: رادین - ابولفضل- ستایش - ثنا - امیرعباس(کیک سمیرا پز!!)

رادین خسته از مهمونی! کراواتشم در آورد!

رادین موشی من وقتی ساعت 12:16 بامداد رووی تاب خوابش نمیبره!!!!

رادین وقتی شکلات مامانش رو برداشته و قایمکی خورده !!!

پسر ورزشکارم وقتی یه ور روووی دوچرخه اش نشسته!

پسرک کیک ندیده من وقتی با کله به کیک مامانش حمله میکنه!!!!!

اینجا وقتی برای نفس گیری بلند شده بود!!!!!

به زودی با  عکسای بهتر میام