خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین
خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین

نی نی دون 20

به نام خدا

سلام گل پسرم

سلام عشق مامان

الهی مامان قربونت بشه..... الهی مامان فدای اون سیاهی چشمای نازت بشه..... خودم فدای اون موهای خوشگلت بشم

الان حدود 1:30 میشه که با مامانی و آقاجون رفتی بیرون.... دلم واقعا برات داره پرمیکشه..... دارم برات دیوونه میشم..... عاشقتم به خدا........ با اینکه یه عالمه تووو خونه کار دارم اما اصلا دست و دلم به کار نمیره.... دوست دارم تو شیطونی کنی

دوست دارم الان مثله یه بچه بزنم زیر گریه...... 

انقد عاشقتم که نگوووو.... درسته شیطون شدی.... درسته نمیشه اصلا ازت غفلت کرد ... درسته مادر بدی برات هستم..... اما به جوووون خودم عاشقتمممممممممممممممم

دوست دارم با صدای بلند به همه بگم این پسرکه منه..... این عشق مامانشه....... این رادین نفس منه......... 

انقد عاشقتم که حد نداره

این روزا خیلی خیلی شیطون شدی........ با همه چی کار داری و این وسط هم من مامان بدی هستم شاید برات! چون مدام دارم بهت تذکر میدم.....

راستش دوس دارم خونه خودمون بمونیم!.... با اینکه اوایل عاشق این بودم که بریم خونه مامانی اینا اما الان دوس دارم بمونیم خونه خودمون..... چون اینطوری خیلی بهتر رفتار میکنی...... وقتی میرم خونه کسی به شدت شیطونی میکنی.... و من باید مدام پشت سرت بدو بدو بیام.....

عشق کوچولوی من...رادین جوووونم..... وقتی کسی بهت چپ چپ نیگا میکنه دوس دارم همون لحظه بمیرم..... آخه من دوس ندارم تو این همه ناراحت بشی

رادین من.... پسر قشنگم.....  پنج شنبه و جمعه هفته پیش+ یک شنبه بابا نبود... رفته بود تهران..... تو خیلی خیلی پسر خوبی شده بودی...... اصلا اذیتم نمیکردی......... البته خاله سمیه + ثنا پنج شنبه شب اومدن خونمون موندن..... و تا جمعه عصر با هم بودیم...... (مامانی اینا خونشونو ریختن بهم... .به خاطر اینکه تو اذیت نشی نرفتیم اونجا).... یک شنبه اما تا ساعت 11 شب تنها بودیم!.... بعدش مامانی اینا اومدن...... تو خیلی دلت تنگ شده بود..... با اونا بازی کردی و ساعت 12 خوابت برد! البته به زور!!!

رادین پسرم.... تو تووو این مدت بهم نشون دادی که چقد بی منت با سخاوت محبتت رو نثار من و بابا میکنی..... انقد که وقتی دعوات هم میکنم بازم میای پیش من........ الهی مامان بمیره که انقد تو رو ناراحت میکنم.......

انقد ماشاالله باهوش هستی که خودمم میمونم...... (بگید ماشاالله)... هرکاری رو فقط کافیه یه بار انجام بدیم دیگه از فردا تو اووستای اون کار میشی!


کارهایی که این چن وقت انجام میدی::::

یه قابلمه برمیداری + یه قاشق ازم میخوای... میبری رووی میز و تند تند با قاشق هم میزنی بعد میای قوطی دستمال مرطوبم رو برمیداری و تند تند به قابلمه مثلا میپاشی.... بعد میخوری میگی به به !!!!! بعد صدام میکنی میگی:::: مامااااااااااااااااا ماماااااااااااااااا

 میگم جووونم؟؟؟

میگی ::: به به ... هاممممم هامممم(یعنی بیا به به بخور خوشمزه است!!!)


وقتی یه چیزی میپاشی زمین سریع میری جاروبرقی رو میاری و سیمش رو در میاری..... و میبری با زور به پریز بزنی . بعدش سریع میای پایین(برای دست زدن به پریز باید بری روو مبل).... و دسته جاروبرقی رو برمیداری... میبینی صدا نمیده.... اولش خودت صدا در میاری میگی ::: اووووووووووووووووووووووو بعد میبینی فایده نمیکنه.... میری با پا پدالش رو فشار میدی تا روشن شه..... وقتی میبینی روشن نمیشه میای از من کمک میخوای.... بهم میگی ماما(با مظلومیت تمام!)

 میگم جان؟ 

میگی::: اوووووووو .... اینووو(پدال رو نشون میدی که روشن کنم برات!)

اگه منم کاری نداشته باشم برات روشنش میکنم و میزارم رووو مکش کم..... بعد میری خیلی خیلی تمیز همه جاهایی که فکر میکنی کثیف رو میکشی..... حتی گوشه ها و روی مبل ها رو هم میکشی .... بعد میگی به به!!.... بعد اشاره میکنی که خاموش کنم!!!!! البته  گاهی وقتا هم که کار داشته باشم خودم با جاروبرقی میای میگی جارو رو به لباسم بزن و من الکی بترسم!!!!!! و این چنین پسر دلخوشی دارم من!!! الهی فدای رادین پسرم بشم


قوطی آلوئه ورا رو میبینی و سریع میشینی کف آشپزخونه و میگی :::: هام هام هام!.... و من تو لیوانت میریزم..... و تو بارها و بارها میخوری و ازم درخواست میکنی که برات بریزم..... و من چقد کیف میکنم که تو این همه مودب و قشنگ حرفتو میزنی!


وقتی مهمون میاد بهت میگم رادین برو لطفا سفره+ زیر انداز رو بیار!..... و تو خیلی خیلی عاقلانه میری و جفتشون رو میاری و حتی سفره خودت رو هم میاری و سریع باز میکنی و میشینی توووش و منتظر به به میشی!!!(نه که خیلی هم میخوری!!)


وقتی یه نفر میاد خونمون سریع میخوای که ببری اتاقت رو نشونش بدی..... اسباب بازی هاتو در میاری و نشونشون میدی


چن روزه فهمیدم ماشاالله خیلی درکت بالا رفته..... کارت هایی که داری رو اسماشون رو ازم میپرسی و من بهت میگم

اون روزی که بابا نبود خیلی ناباورانه چن تا کارت گذاشتم روبروت و بهت گفتم رادین موز کو؟!؟! و تو خیلی راحت برش داشتی و نشونم دادی..... باورم نشد.... گفتم رادین توت کو؟؟؟؟ و تو در تعجب من توت رو هم نشون دادی..... همینطور الی آخر

الان از حدود 20 تا کارت تو براحتی میتونی اینارو تشخیص بدی


موز - خیار - طالبی - توت - توت فرنگی - گیلاس - سیب - گلابی - شکلات - شلوار - شیر(جنگل) - آب - توپ - دندون - گوش - کفش - بادمجان - کره - پنیر - کاپشن - کلاه - ماشین - آمبولانس - قطار - پلنگ - تخم مرغ - خروس - مرغ - زنبور - لاک پشت - خرس - اسب - قورباغه


دایره لغاتت هم ماشاالله زیاد شده


اسب       :::: پیتیکو پیتیکوووو

دایی        ::::  دای دای دای

دعوا         :::: دعبا

زد            ::::  زد

زنبور         :::  وییززززززززززززززززز

قطار         ::: هو هو تی تی هو هو تی تی

پسته       ::: هام هام

شکلات    :::  چیک چیک!!!

اردک        ::  داک

سگ       :::  داگ + هاپووووووووو هاپ هاپ هاپ

گربه        :::  اویووووووووووووو

شیر(جنگل):  واووووووووووووووووووو

پلنگ        ::  هوووووووووووووووووو

بابا         ::: بابا جوووووووو

تلفن       ::: آلوووووووووووو

آقاجون     ::: آبا

دوچرخه    ::  نَن

کامیون    ::: نَن نَن

شربت     ::: شَبت

مرغ        ::: جوجوووووو

جوجه      ::: جووووووجو جیک جیک جووووووجو جیک جیک

خروس     ::: قوقو

فرمون ماشین::   نَن نَن نَن

سی دی   ::: نی نی

نی نی    :::   نِ نی

خودکار+دفتر  ::: تشم تشم دو ابووووووو

دستمال   ::: فین فین

کلاه        ::: دست رو سرش میزاره و میگه آه آه!

رادین      :::  دین دین!



19 بهمن عمو وحید رادین رفت سر...ب..ازی.....  موهاشو زده بود ... رادین ازش میترسید و همش میگفت مووووو مووووو نیس! اونم طفلی مجبور بود با کلاه بشینه!(امیدوارم به زودی عمووجون خدمتشو تموم کنه و به راه نزدیک بیوفته)


پی نوشت::::: 

پسرکم هنوز خونه مامان ایناس..... اونجا گرفته خوابیده... الهی قربونش بشم......دلم براش تنگ شده

چن وقت پیش سمان و محیا جونی اومده بودن خونمون..... رادین انقد طفلی محیا رو اذیت کردش که نگو!!!!

نمیدونم چرا اینجوری میکرد...... محیا گلی هم انقد میترسید...... همش میگفت سادین نکن... بویو اون وی..... الهی قوبونش بشم انقد خانوم شده آبجی خانوممممممم