خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین
خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین

نی نی دون 26

و اما عکس های ناب!!!

رادین در ساحل!

.

بدون شرح!

در حال پیدا کردن جوجو!!!!

سوسکش رفت!!!

در حال فکر کردن!

نمک آبرود! 

زیاد عکسای خوبی از نمک آبرود نگرفتیم! ایشاالله سری های بعد!

آمل.... در بدو ورود!

انجام حرکات آکروباتیک!

اینجا هم میدونی هستش که از پنجره اتاقمون دیده میشد! یادش بخیر!

رادین در حال کنکاش خونه جدید!

ساحل بابلسر!! رادین کلافه از باد که کلاهشو مینداخت روو سرش!

سنگارو نیگا... جمع میکرد بندازه تووو دریا!!!! اما انقد سرد بود حتی نزدیکش هم نرفت!!!

رادین و پدر!

خونه فامیل گرام.... حیاطی که خیلی ازش خاطره دارم

توپ مهیار رو گرفته بود و نمیداد!!!!

رادین حیاط پشتی در حا نیگا کردن به مرغ و خروسا

عشق رادین سنگ!!! باز داشت کلکسیون سنگ جمع میکرد!

رادین و پدر در باغ جلوی خونه...... به زور بابایی رو داشت از روی بلوک مینداخت کنار!!!!

و بالاخره موفق میشه!

رادین در حال حمله!!!

بدین صورت مهیار بنده خدا رو اذیت میکرد!!!!

عکس هنری رادین از خودش!!!

پسرک اخمالو وقتی داشتیم برمیگشتیم!!!

یه دونه وقتی داشت حیاط رو آب میداد!!! البته بیشتر خودش خیس شد!

در حال خوردن آب

نگاه نازش به من

رادین و ثنا و مامان!!!!! جلوی باغ(مامان به خاطر رادین چادر رو از پشت سرش بسته بود تا بتونه بغلش کنه!)

رادین و گوسفندهای گرام!

در حال کیش کردن گوسفندها!!!!

رادین و ثنا و یاسر!

رادین در حال رفتن به بالای در ورودی باغ

نشد حالا این یکی پا!

بابا نمیشه اصن در رو باز میکنم!

رادین وقتی با تعجب اسکوتر ثنا رو نیگا میکنه

چکمه هاشو!!!!!

ثنا و رادین ژست های مثل هم!!!!

رادین در پشه بند!!

حسنا خانووم گل.... دخمل رضوانه دوستم

رادین در حال آماده شدن به جشن زایمان.... چشماشووووووووووووووو

مثلا ژست گرفته! قبونش بلم

غذاهایی که رادین درست میکنه و میل میفرماید!!!!

گیر داده بود که شمام بخورین!!!!

نوشابه و برنج و خورشت!!!! به به!!!!

رادین و سپهر... پارک پردیس ابهر

پسرک در حال توضیح دادن  یه مطلبی به مامانش!!!

چشماشوووووووووووو

پسرک در حال کشیدن نقاشی!!!!

چیه مامان؟!؟!؟

نقاشی رادین پیکاسو

اولین باری که تونست اینا رو با هم یه شکل درست کنه!!!!!

و اولین باری که اینارو این شکلی درست کرد!

رادین در حال ماهیگیری!!!.......... اطراف شهر....

رادین و مامان جوووونش!!!

جای همگی خالی.... بسیار سرسبز بود!!!!

رادین در حال فرار از دست بابا!

گل سر سبد ما!

یه همچین جایی بودیم!!!!

رادین منتظر نشسته تا عمو ابوالفضل بهش آتشی بده

پسرک در حال خوردن!

رادین و عمو وحید و عمو ابوالفضل!

رادین ملوان میشود!!!!!

نی نی دون 25

به نام خدا

سلام یکی یه دونه مامان

سلام عشق مامان

این روزا انقد سریع میگذره و تو انقد عاقل و بالغ میشی ماشاالله که حد نداره

دوس دارم که همش از با تو بودن بنویسم... .دوس دارم بنویسم که چقد تورو دوس دارم .... دوس دارم نمونه باشی عزیزم

و اما فلاش بک میکنیم.....

روز 15 فروردین تو رو از پوشک گرفتم.... پروژه سختی بود........ اولش به خودم قول دادم که تحت هیچ شرایطی کوتاه نیام.... تو تصمیمی که گرفته بودم کاملا مصمم بودم!...... 

روز اول خونه رو کاملا کثیف کردی...... 

اما وقتی بیرون بردیمت اصلا بیرون جیش نکردی..... خونه مامانی اینا هم جیش کردی و هم پی پی!!!!

روز دوم که خونه موندیم کمی اوضاع بهتر بود..... یکی در میون جیش رو میکردی روو فرش!!!(البته ناگفته نماند که من روز اول 5 دقیقه یه بار تورو میبردم دستشویی!.... روز دوم شد 10 و 20 دقیقه یه بار)

روز سوم اوضاع خیلی خوب بود..... تو تقریبا یاد گرفتی که بگی جیش داری...... الهی قربونت بشم......

یه شب رفتیم خونه فرزانه(دوست من) اونجا انقد گریه کردی بعدش از فردای اون روز دیگه جیشت رو نگفتی!

دوباره یه هفته بهت فرصت دادم که استراحت کنی و همه چی فراموش کنی

دوباره بعدش جیش گفتی و من کلی ذوق کردم......

حتی وقتی شب بیدارم میکنی که ماما جیش! از عشقم انقد سریع بیدار میشم که نمیفهمم چه جوری میرسم به دستشویی!!! اونم توو کمتر از 1 دقیقه!!!!!

روزای سختی بود.......

اما یه تجربه هایی به دست آوردم

اینکه فقط و فقط با بازی باید بهت چیزی رو گفت

اگه دعوات کنم بدتر میشه....

یا اگه الگو برداری کنی بدتر میشه....

فقط باید آروم و  با بازی کار کنم

راستش سختی این روزا رو دوس دارم.... البته هنوز شبا پوشک میشی! ایشاالله که اینم به زودی تموم شه!


روز 26 فروردین از محل کار بابا اسممون در اومد برای آمل.... البته ما توو بابل فامیل داریم و همیشه مزاحمشون میشیم اما این دفعه دیگه اگه نمیرفتیم از دستمون در میومد... چون تا یک سال بعد نمیتونیم از سهمیه استفاده کنیم

باید 28 فروردین اونجا میشدیم...... 

از سمت رشت رفتیم.......هوا خیلی خوب بود....... صبح ساعت 7 راه افتادیم..... نرسیده به رشت از سنگر رفتیم به سمت آمل.... هوا خیلی خیلی خوب بود...... شهرها رو تند تند رد میکردیم..... تو هم که کلی کیف میکردی.... کلی بابایی برات دنت گرفته بود با نی میخوردی(دنت نوشیدنی)... بعدش آبمیوه.... و بعدشم کیک دستپخت من!!!!.... دیگه یا خواب بودی یا اینکه در حال خوردن و شیطنت......

برای ناهار الویه درست کرده بودم.......

قبل ناهار رفتیم نمک آبرود....... اولین بارم بود که میرفتم داخل محوطه اش....... چه جایی بود....... انگار بهشت بود واقعا.....

یه اشتباه محض که کردیم این بود که سوار تله کابین شدیم.... من یکی داشتم سکته میکردم... خیلی وحشتناک بود

حتی جرات نداشتم از مناظر اطرافم لذت ببرم!

تو هم که استرس منو میدیدی میچسبیدی به من..... انقد ترسیده بودم که نگووووووووووو

رسیدیم بالا و تو کمی اذیت کردی..... بعد نیم ساعت پا شدیم اومدیم.... دوباره کابوس سوار شدن به تله کابین!

باز برگشتنش بهتر بود!....... اما دلیل نمیشد که نترسم!

ناهار رفتیم ساحل رامسر...... ساحل نقره ای.... همون جایی که دوران عقدم اونجا بودیم......

یادش بخیر.......

ناهار رو خوردیم..... از شانس ما هرجا پا میزاشتیم اونجا طوفان میشد!!!

ساحل آرومه آروم بود.... تا ما رسیدیم کمی بادی شد.....

ناهار رو خوردیم همسری کمی خواست دراز بکشه انقد سردش شد که توو کمتر از 15 مین سوار ماشین شدیم!

البته پسرکم اونجا کمی رفت تووو آب.... چون آبش تمیز بود

از اونجا دیگه راه افتادیم به سمت آمل

رادین پشت ماشین خوابید

ساعت نزدیکای 6 بود رسیدیم آمل.....

راستش من خیلی از آمل رد شده بودم اما هیچ وقت به چشم یه گردشگر بهش نیگا نکرده بودم

شهر خیلی بزرگی بود به نسبت ابهر.....

مغازه های شیکی داشت باز از ابهر سرتر بود!

از همه مهمتر خیابون کشیاش عالی بود! و پیاده روها بزرگ و پهن بود! و کاملا مناسب کالسکه بردن! برخلاف ابهر!

دیگه رسیدیم خونه و رادین کمی شیطونی کرد

سریع شام خوردیم و همسر یه کوچول استراحت کرد و رفتیم پیاده روی

هوممممممممممممممممممم

بستنی هاش عالی بود....... هی بستنی میخریدیم و میخوردیم!!

دیگه ساعت 11:30 شب برگشتیم خونه و خوابیدیم.....

فرداش هم جمعه بود و رفتیم سمت محمود آباد.... 

هوا آفتابی آفتابی بود.... تا ما رسیدیم و کمی زیرانداز انداختیم لب ساحل و نشستیم! هوا به شدت طوفانی شد... اما این دفعه کمی آروم تر بود.... یعنی روندش انقد سریع نبود... فقط  1 ساعت تونستیم بشینیم!.... تو هم با دو تا پسر بچه که اسماشون آرمین و شروین بود حسابی از راه دور اول ارتباط برقرار کردی... بعدش دیگه با همدیگه رفتیم سمت اونا..... کلی ذوق میکردی.... نه که عاشق سنگی! همش بهشون سنگ میدادی!!! پسر کوچیکه که 6 ساله بود برگشت بهت گفت اگه زرنگی برو برام صدف بیار! من سنگو میخوام چیکار! تو هم همینطوری نیگا میکردی...... قربونت بشم.... بهت کمک کردم تا کمی صدف جمع کنی و بهشون بدی...... پسر بزرگه که 8 ساله بود کلی ازت خوشش اومده بود..... دیگه کلی باهاشون شن بازی کردی....... 

بعدشم که دیدیم هوا سرده و تو هم هی نزدیک دریا میشدی.... ترسیدیم سرما بخوری اومدیم پارک جنگلی شهر......

اونجا هم دو تا دوقلو بودن.... همسن تو بودن شاید کمی بزرگتر.... اسمشون هیراد و هلما بود...... تو اولش رفتی سمتشون و کلی نازشون کردی بعد شروع کردی به کتک کاری!!! آخه پسرم این چه کاریهههههههههههه

بعدش رفتیم سمت پارک..... تو هم انقد ذوق کردی همش میدوییدی..... آخرشم خوردی زمین و پای سمت چپت زخم شد.... رفتیم کنار شیر آب و پاتو شستیم...... انقد برات ناراحت شدم..... بمیرم الهی...... بعدش دوباره دوقلوها اومدن.... باهاشون بازی میکردی..... یه زمین والیبال بود که دورش فنس بود.... درش هم بسته بود.. .اما پسره من و تورو برد سمت در و در رو باز کرد!!! با لهجه خیلی قشنگ شمالی..... کلی اونجا دوییدی..... بعدش دیگه کلی خسته شدی اومدیم سمت آمل...... ناهار رو خوردیم..... بعد ناهار هم میخواستیم بریم بابل خونه مامان زنعمو.... اما خونه نبودن..... ما هم رفتیم آمل گردی.... وای یه جنگل خیلی خیلی خوشگل داشت...... رفتیم اما تو خوابیدی..... کمی پیاده شدیم اما به خاطر تو نتونستیم دور شیم چون نگرانت بودیم و بدون تو اصن مزه نمیداد... .قرار گذاشتیم عصر بیایم...... عصر با تجهیزات اومدیم... انقد هم شلوغ بود.... جاده خیلی قشنگی داشت..... کلی میوه و چیپس و ماست موسیر برداشتیم و رفتیم..... تو هم کلی کیف کرده بودی...... حیووونا رو میدیدی..... درختا رو میدیدی.... صدای پرنده ها رو میشنیدی.... خلاصه کلی بهت خوش گذشت..... دیگه آخرا به گزنه دست زدی و دستت خارش گرفته بود..... اما ول کن نبودی.... یه تپه هم بود با بابا هی میرفتین بالا و بعدش بدو بدو میومدین پایین...... کلی ذوق میکردی..... آخرش به زور صدای بع بعی و جوجه و اینا راضی کردیم بیای..... (توو جنگل صدای گوسفند در میوردم یا صدای جوجه..... اونوقت بابا الکی بهت میگفت بیا بریم جوجه ها اونورن! اینطوری هم به گزنه ها دست نمیزدی هم اینکه راضی به سوار شدن شدی).... سوار ماشین هم نمیشدی میگفتی که کالسکه میخوام!!!! با گریه سوار ماشین کردیم!

شب هم بعد شام دوباره پیاده روی و بستنی و یام یام....... دیگه کلی خیابون رو گشتیم! جالب این بود که اکثر مغازه ها باز بودن!.... 

ساعت 12 بود برگشتیم... اونم که دیگه طوفان شد!!!!!! وگرنه همینطور ادامه میدادیم!!!!!!

شنبه هم بعد صبحونه رفتیم سمت بابلسر..... اشتباهی که کردیم این بود اول رفتیم بابل بعد رفتیم بابلسر.... از سمت محمودآباد میرفتیم نزدیکتر بود!

دیگه رفتیم و رسیدیم به ساحل تمیز بابلسر...... آقا ما رسیدن همان و طوفان در اومدن همان!!!!

مردم رفته بودن داخل آب داشتن شنا میکردن تا ما رسیدیم همه از آب در اومدن! چادرا رو باد میبرد!..... اصن انقد سرد بود که به رادین کاپشن+سوییشرت+سه تا بلوز دیگه پوشوندم+دوتا شلوار!

نمیدونم حکمت رسیدن ما با طوفان چی بود!!!! خدا اعلم!

دیگه دیدیم سرده.... رفتیم سمت ماشین..... جای دیدنی هم که نداشت!... شهر از اینور به اونور تموم میشد مثل ابهر! اصن شاید اندازه ابهر بوده باشه!

رفتیم سمت بابل...... 

شهر بسیار زیبا! شاید چون من خیلی رفتم فکر میکنم بابل زیباست!!!!!

رفتیم یه پارک پیدا کردیم... اسمش گلستان بود یا همچین چیزی..... بابا رفت ناهار گرفت و بعدش رفتیم!..... همه نشسته بودن تووو پارک!!! هوا هم عالی!.... کلی چادر زده بودن! ما تا رفتیم از کنار استخر رد شدیم!(معلومه چی شد دیگه!!!) هوا شد طوفانی!!!!!..... ای بابا!..... به زور یه جا پیدا کردیم نشستیم (باد همه چیو میبرد!!!) بعد رادین پسر دید پارکه... بدو بدو رفت سمت وسیله ها..... اینطوری شد که اول بابا غذا خورد و من تورو بازی دادم ... بعدش من غذا خوردم و بابا تورو بازی داد.... بعدشم که سه تایی کلی کیف کردیم!!!..... کلی بازی میکردیم.....

بعدش دیگه ساعت حدودای 4 اینا بود رفتیم سمت خونه فامیل گرام...... اولش کلی شهر رو گشتیم.... دوباره بستنی خوردیم!!!! شیرینی خریدیم و رفتیم..... خونشون رو یه مسیر رو اشتباه رفتیم..... مجبور شدیم 45 دقیقه تمام یه جاده خاکی رو بریم!(خونشون تووو یکی از روستاهای نزدیک بابل هستش)..... اما کلی شالی دیدیم.... کلی باغ پرتقال دیدیم!!!(دقیقا مثله ندیده ها!!).... بعدش رسیدیم خونشون......

کلی استقبال کردن..... تو هم گشنه بودی..... اونجا مدام میگفتی نووون!!

دیگه کلی پرتقال خوردی + نون بربری!!!..... با سامیار (یک ساله تقریبا!) و مهیار(7 ساله) کلی بازی کردی.....

البته بیشتر دوس داشتی با مهیار بازی کنی......

کلی حیاط پشتی رفتی و مرغ و خروس ها صدا میکردی!.... کلی هم تووپ بازی کردی.....

دیگه اینکه آها اولین دندون سامیار در اومده بود....... و اونا براش دندون زری(به قول خودشون) گذاشته بودن! دندون زری اونا شامل اینا بود:::: شیرینی+نصف بربری + خوراک لوبیا و گوشت + باقلا ..... راستش اولش فکر کردم خوراک لوبیا میدن.... خوبه نگفتم بهشون.... بعدش گفتن مثلا دندونک هستش.....

راستش دندونک ما با اونا خیلی خیلی فرق میکنه!... برای ما خیلی خیلی مخلفات داره......

کاش از دندونک های تو عکس داشتم!!!!!(آره عزیزم دندونک ها!! چون مامانی 3 بار برای شما دندونک پخت!)

شام خوردیم و بعد شام رفتیم سمت آمل.... وسط راه دوباره همسری یادش افتاد که کتش رو جا گذاشته.... دوباره برگشتیم خونشون  و ... . آخرش ساعت 12 رسیدیم خونه!!!!

فرداش هم صبح زود که نه! حدود ساعت 9:30 راه افتادیم سمت ابهر

از جاده هراز اومدیم.... چقدم که پیشرفت کرده.....! وسط راه از یه تونل رد شدیم(نرسیده به امامزاده هاشم) هیچ کس نه جلو بود نه پشتمون!..... فکر کردیم اشتباه رفتیم... اما نگو یه راه میان بر هستش... .برای اینکه راهت نزدیک بشه.....

دیگه برای ساعت 2 قزوین بودیم و بعدشم شهر قشنگمون ابهر

شب تو و بابایی رفتین حموم......

بعدشم که دیگه یا باغ هستیم یا خونه و یا پارک!!!!

پسره دردری من....... رادین پسرم

عاشقتم

این ماه هم مثل همه ماه ها داره تموم میشه

اما مرد کوچولوی من دومین روز مردت مبارکککککککککککککککککککککککککککککککک

تو عشق منی...... تو نفس منی......... روزت پیشاپیش مبارک

روز بابایی هم مبارک.......


و اما دایره لغات رادین:::::::

ثنا       :::: ننا

آقاجون  ::: آبا - آجان!

دایی    :::  دادا - داداش

عمو      ::: عموووووو

دوغ      ::: دوخخخخخ

دنت      ::: ننت

مامانی  ::: مامااااااااا

خاله     :::  آجی

مرغ+ خروس + جوجه + اردک و ... ::::: جوجوووووووووووووووو

استخر   ::: آب بازی

کارت     :::: تات!

تلفن     :::: آلوووووو

نی نی  :::: نِ نی

بابا       :::: باباااا - باباش!

توپ      ::::: تووووووووپ

بادکنک  :::: تووووووت!

توت فرنگی::: توووت!

تخم مرغ:::: نونووووووو

هندونه  :::: نودووووووووون

هویج+خیار :::: هبیچ!

باغ        :::::   باخخخخخخخ

نمک      ::::    دووووووس!(دوز به ترکی میشه نمک)

آهو        ::::   آهووووووو

کتاب      ::: دَ یس!

تلفن       ::: آلوو

آلوچه     :::: آلوووووووووووو

ذوق زدگی:::: هییییییییییییییییییییییییییی

ذوق زدگی در مورد استخر::::: هیییییییییییییی آببببببببببببببببب!

گل          :::: دُل

آش        :::: آشش

غذا میخوام :::: مامااااااان! همممممم!اِه اِه (یعنی اینجا بشین بده بخورم!)

نوشابه   :::: نوووش نووووش

شکلات   :::: به به اس!!!

کیک       :::: تِیت!

سلام      :::: اُ لاممممممم

دست      :::: دست!

مهمون میاد  :::: اَلام ... دست! و سریع دستشو دراز میکنه!(البته در صورتی که از طرف خوشش بیاد!)

آهنگ رقصی  :::: نانای!




باقیشم یادم اومد مینویسم....

به زودی با عکسا میام

دوست دارم

نی نی دون 24

یه پست پر عکس از پسرکم

دوباره با یه پست نوشتنی خیلی خیلی طولانی میام!!! از کارهای نازپسرم و دایره لغاتش

برای دوستان هم کامنت میزارم به زودی... مرسی مامانی ابوالفضل جوووون

پسرکم در حال بیدار شدن از خواب!!!!!

بدین صورت موفق شد خوابشو تبدیل به بازی کنه.... سریع رفت اون پشت بازی کرد

و این هم یه مدل دیگه بیدار شدن از خواب!!!

کاملا معلومه الکی چشماشو بسته.... فدای اون ناز و ادات بشممممم

چشماشو باز نکرده سریع گوشی پزشکی رو برداشت!!!

و این هم یه خنده موشی از رادین

و این هم زیباترین چشمهای دنیا

قربونش برم

پسرکم در بنای زیبای سلطانیه-زنجان

رادین فقط در حال بدو بدو بود!!!!چون زمین پر از سنگ بود خوشش میومد!

شهر زیر زمینی سلطانیه

یه نما از این ور!!

یه نمای دیگه از شهر زیر زمینی!

پدر و پسر در طبقه اول ساختمون

این هم از نقش های دیوار ها در تمام سالن ها!

پدر و پسر در راهروی طبقه دوم..... کلا همینطوری تنگ بود.... امان از دست اون برج ها!!!! که با فلاکت رفتیم بالا

و این هم طبقه آخر.... رادین فقط میدویید و میرفت سمت اون پروژکتورا..... خارجی ها هم خیلی از رادین خوششون اومده بود

رادین در کمد!!!

هفتمین دندون پسر نازم

بفرمایید کشمش سوخاری!!!(کار رادین.... وقتی کیک میپختم آورده بود گذاشته بود توو فر!!!)

عشق من در حال خوندن کارت هاش!!!!(یک بار انگشتش رو گرفته بودم زیر نوشته ها!! الان اینکار رو خودش میکنه!)

انگشت رو میگیره!!

بلند میکنه!

و میخونه!!!

انگشت در میاد از دستش!

دوباره میگیره!

و اینبار بدون نگه داشتن میخونه!

صدای او میده!

مامان مگه صدای او نمیده؟!؟!

عشق نازم

هورااااااااااااااااااااااا

در اومدن دندون هفتمی!

در اومدن دندون هشتمی!

بعد مدت ها روی تاب خوابش برد!

به همین راحتی


نی نی دون 23

رادین در سالی که گذشت 

 

پارسال عید 2013/3/22 

 

پارسال سیزده بدر 2013/4/2 

 

پسرک خوشگلم وقتی میترسید! 2013/4/7 

 

پارسال روضه مامان اینا 2013/4/13 

 

عشقم وقتی چهاردست و پا میرفت 2013/4/17 

 

ثنا و رادین و حلماه 2013/5/1 

 

رادین اردیبهشت 92 شاندیز مشهد 2013/5/10 

 

رادین و محیا خرداد ماه 2013/5/21 

 

عشق خوشگلم وقتی تازه راه میوفتاد 2013/6/12 

 

رادین تابستون 92 . 2013/6/25 

 

رادین و محیا.... 2013/6/30 

 

رادین نازم 2013/7/10 

 

رادین توو تولدش 2013/7/22 

 

عشق دو دندونه من وقتی داشت دندون بالاییاش در میومد.. 2013/8/1 

 

2013/8/11 

 

تابستون 92 شمال. 2013/8/16 

 

پسر اسب سوارم! 2013/8/25 

 

رادین و محیا گلی.... 2013/8/31 

 

عروس و داماد! 2013/9/4 

 

رادین و آرمیتا 2013/9/9 

 

رادین مدرسه ثنا. اول مهر 92.. 2013/9/23 

 

رادین و در آوردن پنجمین دندون.. 2013/9/24 

 

2013/10/20 

 

2013/10/25 

 

2013/11/11 

 

2013/12/1 

 

رادین و محیا.. 2013/12/22 

  

رادین 2014/1/1 

 

رادین تولد ثنا 2013/1/11 

 

رادین تولد من.. 2014/2/1 

 

رادین و محیا 2014/2/15 

 

رادین و امیرعلی 2014/3/3 

 

نی نی دون 22

سلام عشق نازم

سلام یکی یه دونه مامانننننننننننن

پسرکم این روزا انقد خواستنی شده که دوست دارم تمام عالم بدونن!!(یه مادر خودشیفته!)

خیلی خیلی ناز و مهربون شده..... البته شیطون هست اما مهربونیش بیشتره

دندون هشتمشم 16 فروردین جووونه زد......... هوراااااا مبارک باشه

خیلی خیلی خوشحالم براش.... آخه واقعا نگران بودم..... رادین داشت 21 ماهه میشد و فقط 6 تا دندون داشت!!!! اما عزیز دلم بالاخره درآورد............... به افتخار دندون تازه.. دستا بالا بالا بالاااااااااااااااااااااااا 

این روزا رادین رو دارم از پوشک میگیرمش..... راستش پروژه سختیه...... 

از جمعه 15 فروردین این پروژه رو شروع کردم 

اولش هر 5 مین یه بار دستشویی بودیم....... 

بعدش شد 10 و بعدش شد 15 مین یه بار 

الانم تقریبا نیم ساعت یه بار هستش اما خب بستگی داره چی بخوره...... اگه آب زیادی بخوره تند تند باید بره 

البته رووتینش اینه که هر 1 ساعت یه بار جیش میکنه(شایدم 2 ساعت یه بار)... .اما خب باید حواست کاملا به رادین باشه... چون یهو جیش میکنه بعدش میاد شلوارشو نشون میده میگه اه اه!!! 

پی پی رو هم چون ساعتش رو تقریبا میدونم خودم میبرمش...... به استنثنای امروز که یهو یادم رفت! و پسرک تووو شلوارش کارش رو کرد و انقد ترسیده بود که هی میگفت ماما اه ماما اه(با صدای ناله بخونین!)... با قربون صدقه بردم شستم 

عشق خوشگل من عاشق حموم هستش و همش دوس داره بره حموم..... 

الان کاملا عاقلانه سر باباییش رو میشوره..... سر خودش رو میشوره و بدن خودش و بابا جونش رو لیف میزنه!!!! و به من هم میگه برو بیرون!!!! پسرم مرد شده جوووووووووونم 

عاشق بچه هستش .... همسری هم براش میخنده میگه یه عالمه برات نی نی میاریم!!!! 

فقط اومدم عکس بزارم مثلا!!!! 

پسرکم کلید کشو رو گم کرده... و کابل هم توو اون بودش پس عکس جدید نداریم... عکسای قدیمی هستن 

 

این عکس خوشگل از محیا جووون خاله..... تازه پیداش کردم... ای جووونم

اینم یه نمای دیگه...... ای جووووووونم.... چشمای نازش رو ببینین آخه..... عروسک خودمه به خدا....... قربونش برم


اینم یه دونه مامان.... در حال تنبک زدن با اختراع مامانش!

اینم عشق من در حال قفل کردن کشو!... یعنی عشق اینو داره که کلید بگیره دستش و قفل کنه

کوچولوهای دوس داشتنی من......... 

محیا  ::: رادین خوووب بشین خیلی زشته اوااااااااا

رادین :::  تو که غریبه نیستی.... خسته شدم از بس ورجه وورجه کردم محیااااا

محیا  :::  اوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

الاغ من قشنگ تره... الاغ من نانازتره.....

رادین وقتی محیا گلی رو سوار کامیونش میکنه و میره... (طفلی محیا انقد میترسید!!!)

محیا همچنان در حال ترسیدن بود.... خاله قربونش بره... دخمل خودمه دیگه

اینجا هم رسیدن به مقصد اما رادین میخواست محیا رو کمپرس کنه!!!! طفلی محیا آخرش گریه اش در اومده بود... بمیرم

عشق من وقتی کفشای مامانش رو پاش میکنه.... ای جووووووووونم

پسرم رادین در حال خوردن نوشیدنی مورد علاقش شیر موز!!!! انصافا مارک دنت خیلی خوشمزه بود..... 

درحال بررسی اینکه چرا دیگه شیر نمیاد؟!؟!؟!

اینم پایی که من روزی هزاران بار میبوسمش..... عاشقتم رادینم

جیگر طلای من یکی از کارای مورد علاقش اینه که بشینه توووی تابش و بازی کنه..... اگه باباییش هم خونه باشه باید با طنابای تاب بکشدش!!!... قبونش بلم...

کشتی آخر شب رادین با دلفین..... 

و اینک رادین قهرمان

اینم آخرش که سوار شده روووش

پسر خوشگلم تووی استخر تووپش.... در حال دیدن تی وی

رادین وقتی بهونه میگیره....

و اینم ادامه ماجرا..... همینجوری روووی زمین قل میخوره و غر غر میکنه

رادین و امیر علی(پسر سحر دوست من) 5 اسفند بود فکر کنم رفته بودم خونشون.....یعنی عاشقشم.... انقد نازههههههه

رادین اینجا تب داشت حسابی..... اینجا هم داره میگه:::: ببینم دندوناتو

عشق کوچولوی من...... وای که چقد دلم براش تنگ شده.... اون موقع تازه داشت راه میرفت.... دلم تنگید برات جیگر طلا

رادین و امیرعلی تووو اتاق امیرعلی...... رادین همچین چسبیده بود به توووپ!!!

اینجا هم کاملا معلومه


عشق ناز  مامان توو حموم 

 

رادین دسته گل وقتی از حموم در اومد 

 

فردای روزی که از حموم در اومد! حولشو دید و تنش کرد و دوباره حموم حموم کرد!!!! 

 

پسر نازم در حال شونه کردن تابش! 

 

رادین وقتی شب ساعت 1 خوابش نبرده در حال چیپس و ماست موسیر!!!! 

 

ای جوووووووووووونم 

 

 

عسلم نازمممممممم 

نی نی دون 21

سلام عشق من

سلام یه دونه مامان

دومین عید زندگیت مبارک پسر نازم

امسال خیلی خیلی نسبت به پارسال درک و فهمت فرق کرده...... کاملا درک میکنی که میریم خونه کسی و هرکسی بهت عیدی میده سریع میگیری دستت و هیچ رقم حاضر نیستی که بدی به من!!!! اگرم بدی میدی بابا! بابا هم از خدا خواسته!

عشق نازم دومین بهار رو در کنار تو سپری کردیم ..... خیلی روزای قشنگی هستش..... انشاالله که خدا به همه یکی یه دونه بچه بده تا بدونن که بچه چقد شیرین و خواستنی هستش..

رادین مامان..... امسال انقد شیطون شدی که اصن کسی جلو دارت نیست.....

سفره هفت سین رو اولش رووی میز چیدم اما انقد رفتی و اومدی 

سرکه خوردی!!! ریختی! 

سماق خوردی! ریختی! 

نون خوردی!! و ریختی!!! 

آب خوردی و ریختی!!!!!!

سمنو خوردی!! ریختی!!!!

آینه رو برداشتی و نیگا کردی خودتو زدی همه چی ریخت!

دیگه بیخیال شدم و سریع جمع کردم گذاشتم روووی اپن

اما مگه دست بردار بودی!.... بدو بدو دستتو میزدی بهش تا یه چی گیر کنه و بکشی بیاد پایین

دیگه شیطون میگم شیطون میشنوی!!!!!!!!!!!!!!

خونه همه بیشتر از 5 مین نمیتونستیم بشینیم بس که همه چیو میریختی بهم..... انقد شیطونی میکردی

اما رادین پسرم من همچنان عاشقتم

هرچقدم شیطون باشی هرچقدم من حرص بخورم هرچقدم اذیتم کنی بازم عاشقانه دوستت دارم

 لحظه سال تحویل با لباس های نو و قشنگت بغل من نشسته بودی و بابا هم داشت لباس میپوشید!! اومد کنارمون و با یه بووس سه تایی سال رو تحویل کردیم! به همین خوشمزگی!..... بعدشم تو شروع کردی به رقص! با هر ریتمی که تی وی میزد تو هم میرقصیدی..... الهی فدات بشم منننننننننننننننن

اولین جایی که رفتیم عید دیدنی خونه مادربزرگ پدریت بود! بعد از 2 ماه ندیدن! ساعت 9:40 دقیقه خونشون بودیم! عمو ابوالفضل و عمو رضا خونه بودن.... عمه زهره رو هم ندیدیم!..... تو شیطونی میکردی و من حرص میخوردم!..... بعدش عمه زهرا و عمو مهدی اومدن.....  عزیزت بهت یه اجاق گاز مسافرتی که از بانک به بابا چن سال قبل داده بودن رو داد!!!(اون موقع که میخواستیم خودمون بیاریم قایم کرده بود... نگو میخواسته وسیله خودمونو به خودمون بده!) به من و بابا هم نفری هزار تومن دادش.... دستش درد نکنه! کمی نشستیم و بعدش رفتیم خونه مامانی اینا......

عموجون و آقا عمو اونجا بودن.... خاله سمیه اینا هم بودن.... کلی حرفیدیم .... بعدشم عمه زهرای من اومدش... دیگه بعدش اومدیم خونه..... مامانی به شما یه دست بلوز و شلوار خیلی خیلی شیک داد..... به منم یه دست بلوز و شلوار برای مهمونی... به بابا هم یه بلوز خیلی ناز برای بانک داد.... دستش درد نکنه

دیگه فرداش هم صبح خونه بودیم.... ساعت 4 رفتیم به سمت خونه عموجون اینا..... از اونجا هم خونه آقا عمو و بعدش با اونا راهی شدیم!.... همه جا رو گشتیم...... شبم شام خونه اونا موندیم...... بعدشم اومدیم خونه

روز بعدشم رفتیم خرمدره خونه خاله سمیه و عمه اعظم من!.... همه جا رو گشتیم و بعدش ناهار اومدیم خونه مامانی اینا.... بعد ناهار هم اومدیم خونه....... برامون مهمون اومدش تا شب

روز سوم فروردین هم شما برای اولین بار دستت رسید در خونه رو باز کردی! در اتاق ها رو باز میکنی و میبندی... الهی قربون قد و بالات بشم مننننننننننننننننننننننننن

روز سوم انقد گریه میکردی بابا هم گفت آماده شید بریم بیرون!.... ما هم سریع آماده شدیم و رفتیم به سمت جاده وحشت!... خیلی خیلی قشنگ شده بود.... بهارش خیلی ناز میشه..... سبز فسفری شده بود همه جا...... از گردنه ها رد شدیم.... از روستاهای درسجین . میلان . خلفه حصار . ایوانک. ارکین . شکر چشمه . دولت آباد  و چن تا روستای دیگه گذشتیم(اسماشون رو فراموش کردم).. خیلی سر سبز بود همه جا...... تووی روستای عباس آباد(اسمش یادم نمیاد فکر کنم همین بود) همسر گفتش که بزا برم خوراکی بخرم برای توو راه.... یه عالمه هم گوسفند داشتن رد میشدن.... خونه ها همه کاهگلی..... خیلی خوشگل بودن(متاسفانه دوربین نبرده بودم). با رادین رفتن مغازه.... درست مثل مغازه های قدیمی! به همون سبک و سیاق اما با وسایل جدید! حدود 45 مین از ابهر فاصله داشت...... رادین انقد گوسفندا رو دیده بود ذوق میکرد..... دیگه چن تا وسیله خریدن و رفتیم..... پیش به سوی سد!

خیلی خیلی قشنگ بود...... البته از یه جایی به بعد جاده خاکی میشد.... نزدیکای روستای چالچوق...... دیگه حریم سد شروع شد........ آبش رو رها کرده بودن و کم کمک داشت میرفت..... وای که خیلی قشنگ بود....... عاشق سد کینه ورس هستم..... خیلی سد بزرگیه........ بعدشم که از سمت جاده قیدار اومدیم به سمت خونه

ناهار خونه بودیم...... بعد ناهار مهمون اومد برامون تا شب

روز چهارم هم رفتیم به سمت گنبد سلطانیه...... من بارها و بارها رفتم اما این دفعه به خاطر رادین رفتیم

حدود 45 مین از ابهر فاصله داره..... از اتوبان رفتیم..... خیلی شلوغ بود...... چون اکثرا میرفتن به سمت تبریز اتوبان خیلی شلوغ بود....... دیگه از بریدگی رفتیم سمت سلطانیه...... اولش دوباره کلی راه رفتیم تا برسیم به شهر....... حدود ده مین شاید از اتوبان به سمت داخل شهر رفتیم...... شهر خیلی کوچیکیه.... چن ماهی میشه که شهرستان شده ... قبلا جزو ابهر محسوب میشد.....  رفتیم ماشین رو پارک کردیم.... و رفتیم به سمت رستوران..... غذا خوردیم و رفتیم به سمت گنبد.....

تووو محوطه میتونی رایگان بری.... اما داخل گنبد باید دو تومن بدی.... محوطه خیلی بزرگی داره...... خیلیا اومده بودن..... بعد گشت زدن دور محوطه و شیطونی های رادین (سنگ ریزه ها رو برمیداشت و پرت میکرد!) رفتیم داخل گنبد..... خوشبختانه داربست ها رو از بیرونش برداشته بودن.... البته خیلی نسبت به قبل خراب شده اما بازم بهتر از هیچیه!

داخل گنبد هم پر داربست بود...... از یکی از برج ها رفتیم بالا.... پله ها به شدت باریک بود! من که واقعا سرم داشت گیج میرفت...... بعدش رسیدیم به طبقه اول.... چیز خاصی نبود..... دوباره رفتیم بالا....... خیلی وحشتناک بود پله ها... رفتیم به سمت ایوان ها..... رادین فقط بدو بدو میکرد...... عاشق این بود که چراغ ها رو بزنه!!!

دیگه بعد کلی دوییدن رفتیم که بریم پایین!!! واقعا پله ها وحشتناک بود برا یه آدم بچه دار!!!

اومدیم پایین و سرابه رو گشتیم و بعدش رفتیم بیرون...... توو بیرون کلی اسب آورده بودن..... رادین گریه میکرد میگفت برم سوار شم!! تا میبردیم نزدیک اسبه شیهه میکشید جیغ میکشید! اما میوردیم اینور باز گریه میکرد..... دیگه آخرا اصن راه نمیومد!!!! به زور آوردیمش..... ساعت 4 حرکت کردیم به سمت زنجان خونه عمه زهرای رادین

از سلطانیه تا زنجان راه زیادی نیست.... شاید یه ربع!

رفتیم اونجا و پسرکم انقد شیطونی کرد ساعت 5:30 در اومدیم از خونشون......

پیش به سوی شهر خودمون. ابهر

دیگه کلی خسته شده بودیم.... رادین کل راه رو خوابید..... اومدیم رفتیم عید دیدنی! بعدش شام رفتیم خونه مامانی اینا.... از اونجا هم اومدیم خونه خودمون......

روز خوبی بود......

روز ششم فروردین هم پسرک خوشگلم هفتمین دندونش در اومد......... هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا

توووی 1 سال و هشت ماه و پنج روزگی ==== بیست ماه و پنج روزگی    :::: هفتمین مرواردیش در اومد

بعدا با کلی عکس میام



دایره لغات :::::::


رادین    ::: نانین

ثنا        :::  ننا

آجی     ::: آدی

عمو      ::: عمووووووووووووووو

جاروبرقی ::  اوووووووووووووووو

حموم     :::  حمووووووو

غذا        ::: هام

دنت        :::  نَِنت

سی دی   ::  نی دی

دایی       ::: داییییی و بیشتر وقتا دادا

ننه          :::  ننه

گوشی    :::: آلوووووو

بیرون      ::::  دَدَه

بادمجان   ::: آنِنجان

سیب      :::: دیب

الله اکبر    ::: الله اهبر

علی       ::: علییییییییی

باز کردن   ::: آیی آیی

ماهی      ::: آهی

مامانی    ::: مامانی

آقاجون     ::: آبا

در           ::: در

خروس     ::: قوقو

قوقولی    ::: دووودولی دوووودو

هویج       :::  هبیتچ!

خیار         ::  هبیتچ!

روشن کردن تی وی ::: ایی ایی(با صدای e)

آبی         ::: آبیه

قرمز         ::: دِ مِز

بنفش      ::: آبیه

سبز         ::: آبیه

شلوار       ::: نشون میده و میگه ایییییی

بلوز         :::: نشون میده و میگه آی آی(یعنی در بیارش!)

آب           ::: آب(با شدت خیلی زیاد روی ب)

سشوار     ::: اووو اووووو اووو

جاروبرقی   ::: اوووووووووووووووووووو

دمپایی      ::: پاشو نشون میده و میگه اینو اینو

کفش       ::: پاشو نشون میده و میگه اینو اینو

پوشک       ::: اه اه

موتور        ::: نَنننننننننننننننن

ماشین       ::: نَن نَن(وقتی سوار ماشین میشیم سریع میگه نَن نَنننننننن دقیقا صدای ماشین رو وقتی پرگاز میره میگه)

عزیز          ::: عدید

زنبور         ::: وزززززززززززززززز

کتاب و دفتر  ::: تشم تشم

خودکار      :::: آییییییییییی(یعنی وقتی با خودکار دستمو مینویسم قلقلکم میاد و میگم آیی آیی)

شونه بابا    ::: اینننننننننننننننننن(فقطم با اون شونه میکنه)

دستکش    ::: دستاشو نشون میده و میگه این این این

کنترل         ::: میگیره میبره میندازه رووو سرامیک و میگه اهههههههههههههه

جانماز        ::: الله اهبر و سریع هم فیگور سجده میگیره

اذان           :::  الله اهبر

الهی شکر    ::: دستا میره بالا و بعدش زیر لب یه چی میگه و بعد میندازه بعد شروع میکنه به دست زدن

سگ          ::: هاپووووووووووو

ببعی          ::: بع بع

الاغ           :::: هاپووو!!

اسب سواری  ::: آپو آپوو(یعنی باید براش بخوابیم آقا رووی ما سوار شه و کیف کنه!)

تلفن           ::: آلوووووووووو

نخود           ::: نُ نُد

ولی            ::: بلی

امیر            :::: انیر

آینه            :::: نی نی(چون خودش رو همیشه توو آینه میبینه)

اسپری و ادکلن ::: پیس پیس

حیاط          :::: آب باااااااا(آب بازی)

کرم           :::: دستشو میاره که براش بزنیم بعد سریع میماله به هم و صورتش و میگه به به!

لاک           ::: اینو آی آی(اینو باز کن) وقتی باز میکنی سریع انگشتاشو میاره و میزنه بهشون!)

نمکدون      ::: اِه اِه!(یعنی میپاشن روو غذا)

پول            ::: منه منه!(بچم عشق پوله)


وقتی میخوایم بریم بیرون سریع میره برای من رووسری میاره و میگه اینو بپوش

وقتی میخوایم از در بریم بیرون سریع میره کفش برای من و باباجونش میاره... و خودشم اگه کفش پاش نباشه سریع دمپایی های باباییش رو میپوشه و د بدو که رفتی

وقتی میگم برو گوشیم رو بیار یا کیفم رو بیار سریع میره و میاره

انقد که بچم کنترل و تلفن رو انداخته زیر مبل تا بهش میگم رادین برو تلفن یا کنترل رو بیار سریع خم میشه زیر مبل ها رو نیگا میکنه قربونش برم من

ادای ولی رو برام در میاره......  میاد میگه بیا بخواب کنارم بعد شروع میکنه به بوس کردن و ناز کردن! یعنی تا این حد!

میاد منو یهو گاز میگیره بعدش سریع یه عالمه بوسم میکنه و اونوقته که من به عرش اعلا میرسم!!!

میاد با گوش پاک کن دستای منو شروع میکنه به لاک زدن مثلا!!!! 

دیگه کلی عشق میکنم با داشتن پسری مثل رادین خدا ایشاالله به هرکی که میخواد بده بگو آمین

وقتایی که میترسم الکی بدو بدو میاد سریع بغلم میکنه و میگه نازی نازی! بعد تند تند میگه هیس هیس

جوووووووونمممممممم

نی نی دون 20

به نام خدا

سلام گل پسرم

سلام عشق مامان

الهی مامان قربونت بشه..... الهی مامان فدای اون سیاهی چشمای نازت بشه..... خودم فدای اون موهای خوشگلت بشم

الان حدود 1:30 میشه که با مامانی و آقاجون رفتی بیرون.... دلم واقعا برات داره پرمیکشه..... دارم برات دیوونه میشم..... عاشقتم به خدا........ با اینکه یه عالمه تووو خونه کار دارم اما اصلا دست و دلم به کار نمیره.... دوست دارم تو شیطونی کنی

دوست دارم الان مثله یه بچه بزنم زیر گریه...... 

انقد عاشقتم که نگوووو.... درسته شیطون شدی.... درسته نمیشه اصلا ازت غفلت کرد ... درسته مادر بدی برات هستم..... اما به جوووون خودم عاشقتمممممممممممممممم

دوست دارم با صدای بلند به همه بگم این پسرکه منه..... این عشق مامانشه....... این رادین نفس منه......... 

انقد عاشقتم که حد نداره

این روزا خیلی خیلی شیطون شدی........ با همه چی کار داری و این وسط هم من مامان بدی هستم شاید برات! چون مدام دارم بهت تذکر میدم.....

راستش دوس دارم خونه خودمون بمونیم!.... با اینکه اوایل عاشق این بودم که بریم خونه مامانی اینا اما الان دوس دارم بمونیم خونه خودمون..... چون اینطوری خیلی بهتر رفتار میکنی...... وقتی میرم خونه کسی به شدت شیطونی میکنی.... و من باید مدام پشت سرت بدو بدو بیام.....

عشق کوچولوی من...رادین جوووونم..... وقتی کسی بهت چپ چپ نیگا میکنه دوس دارم همون لحظه بمیرم..... آخه من دوس ندارم تو این همه ناراحت بشی

رادین من.... پسر قشنگم.....  پنج شنبه و جمعه هفته پیش+ یک شنبه بابا نبود... رفته بود تهران..... تو خیلی خیلی پسر خوبی شده بودی...... اصلا اذیتم نمیکردی......... البته خاله سمیه + ثنا پنج شنبه شب اومدن خونمون موندن..... و تا جمعه عصر با هم بودیم...... (مامانی اینا خونشونو ریختن بهم... .به خاطر اینکه تو اذیت نشی نرفتیم اونجا).... یک شنبه اما تا ساعت 11 شب تنها بودیم!.... بعدش مامانی اینا اومدن...... تو خیلی دلت تنگ شده بود..... با اونا بازی کردی و ساعت 12 خوابت برد! البته به زور!!!

رادین پسرم.... تو تووو این مدت بهم نشون دادی که چقد بی منت با سخاوت محبتت رو نثار من و بابا میکنی..... انقد که وقتی دعوات هم میکنم بازم میای پیش من........ الهی مامان بمیره که انقد تو رو ناراحت میکنم.......

انقد ماشاالله باهوش هستی که خودمم میمونم...... (بگید ماشاالله)... هرکاری رو فقط کافیه یه بار انجام بدیم دیگه از فردا تو اووستای اون کار میشی!


کارهایی که این چن وقت انجام میدی::::

یه قابلمه برمیداری + یه قاشق ازم میخوای... میبری رووی میز و تند تند با قاشق هم میزنی بعد میای قوطی دستمال مرطوبم رو برمیداری و تند تند به قابلمه مثلا میپاشی.... بعد میخوری میگی به به !!!!! بعد صدام میکنی میگی:::: مامااااااااااااااااا ماماااااااااااااااا

 میگم جووونم؟؟؟

میگی ::: به به ... هاممممم هامممم(یعنی بیا به به بخور خوشمزه است!!!)


وقتی یه چیزی میپاشی زمین سریع میری جاروبرقی رو میاری و سیمش رو در میاری..... و میبری با زور به پریز بزنی . بعدش سریع میای پایین(برای دست زدن به پریز باید بری روو مبل).... و دسته جاروبرقی رو برمیداری... میبینی صدا نمیده.... اولش خودت صدا در میاری میگی ::: اووووووووووووووووووووووو بعد میبینی فایده نمیکنه.... میری با پا پدالش رو فشار میدی تا روشن شه..... وقتی میبینی روشن نمیشه میای از من کمک میخوای.... بهم میگی ماما(با مظلومیت تمام!)

 میگم جان؟ 

میگی::: اوووووووو .... اینووو(پدال رو نشون میدی که روشن کنم برات!)

اگه منم کاری نداشته باشم برات روشنش میکنم و میزارم رووو مکش کم..... بعد میری خیلی خیلی تمیز همه جاهایی که فکر میکنی کثیف رو میکشی..... حتی گوشه ها و روی مبل ها رو هم میکشی .... بعد میگی به به!!.... بعد اشاره میکنی که خاموش کنم!!!!! البته  گاهی وقتا هم که کار داشته باشم خودم با جاروبرقی میای میگی جارو رو به لباسم بزن و من الکی بترسم!!!!!! و این چنین پسر دلخوشی دارم من!!! الهی فدای رادین پسرم بشم


قوطی آلوئه ورا رو میبینی و سریع میشینی کف آشپزخونه و میگی :::: هام هام هام!.... و من تو لیوانت میریزم..... و تو بارها و بارها میخوری و ازم درخواست میکنی که برات بریزم..... و من چقد کیف میکنم که تو این همه مودب و قشنگ حرفتو میزنی!


وقتی مهمون میاد بهت میگم رادین برو لطفا سفره+ زیر انداز رو بیار!..... و تو خیلی خیلی عاقلانه میری و جفتشون رو میاری و حتی سفره خودت رو هم میاری و سریع باز میکنی و میشینی توووش و منتظر به به میشی!!!(نه که خیلی هم میخوری!!)


وقتی یه نفر میاد خونمون سریع میخوای که ببری اتاقت رو نشونش بدی..... اسباب بازی هاتو در میاری و نشونشون میدی


چن روزه فهمیدم ماشاالله خیلی درکت بالا رفته..... کارت هایی که داری رو اسماشون رو ازم میپرسی و من بهت میگم

اون روزی که بابا نبود خیلی ناباورانه چن تا کارت گذاشتم روبروت و بهت گفتم رادین موز کو؟!؟! و تو خیلی راحت برش داشتی و نشونم دادی..... باورم نشد.... گفتم رادین توت کو؟؟؟؟ و تو در تعجب من توت رو هم نشون دادی..... همینطور الی آخر

الان از حدود 20 تا کارت تو براحتی میتونی اینارو تشخیص بدی


موز - خیار - طالبی - توت - توت فرنگی - گیلاس - سیب - گلابی - شکلات - شلوار - شیر(جنگل) - آب - توپ - دندون - گوش - کفش - بادمجان - کره - پنیر - کاپشن - کلاه - ماشین - آمبولانس - قطار - پلنگ - تخم مرغ - خروس - مرغ - زنبور - لاک پشت - خرس - اسب - قورباغه


دایره لغاتت هم ماشاالله زیاد شده


اسب       :::: پیتیکو پیتیکوووو

دایی        ::::  دای دای دای

دعوا         :::: دعبا

زد            ::::  زد

زنبور         :::  وییززززززززززززززززز

قطار         ::: هو هو تی تی هو هو تی تی

پسته       ::: هام هام

شکلات    :::  چیک چیک!!!

اردک        ::  داک

سگ       :::  داگ + هاپووووووووو هاپ هاپ هاپ

گربه        :::  اویووووووووووووو

شیر(جنگل):  واووووووووووووووووووو

پلنگ        ::  هوووووووووووووووووو

بابا         ::: بابا جوووووووو

تلفن       ::: آلوووووووووووو

آقاجون     ::: آبا

دوچرخه    ::  نَن

کامیون    ::: نَن نَن

شربت     ::: شَبت

مرغ        ::: جوجوووووو

جوجه      ::: جووووووجو جیک جیک جووووووجو جیک جیک

خروس     ::: قوقو

فرمون ماشین::   نَن نَن نَن

سی دی   ::: نی نی

نی نی    :::   نِ نی

خودکار+دفتر  ::: تشم تشم دو ابووووووو

دستمال   ::: فین فین

کلاه        ::: دست رو سرش میزاره و میگه آه آه!

رادین      :::  دین دین!



19 بهمن عمو وحید رادین رفت سر...ب..ازی.....  موهاشو زده بود ... رادین ازش میترسید و همش میگفت مووووو مووووو نیس! اونم طفلی مجبور بود با کلاه بشینه!(امیدوارم به زودی عمووجون خدمتشو تموم کنه و به راه نزدیک بیوفته)


پی نوشت::::: 

پسرکم هنوز خونه مامان ایناس..... اونجا گرفته خوابیده... الهی قربونش بشم......دلم براش تنگ شده

چن وقت پیش سمان و محیا جونی اومده بودن خونمون..... رادین انقد طفلی محیا رو اذیت کردش که نگو!!!!

نمیدونم چرا اینجوری میکرد...... محیا گلی هم انقد میترسید...... همش میگفت سادین نکن... بویو اون وی..... الهی قوبونش بشم انقد خانوم شده آبجی خانوممممممم


نی نی دون 18

به نام خدا

سلام پسر ناز مامان.... 

وای الهی قربونت بشم..... انقد ماشاالله آقا و ناز و خواستنی شدی که حد نداره.... عاشقتم مامانی..... 

چن باری برات نوشتم اما نمیدونم چرا نتونستم تمومش کنم.... شایدم حرفام با تو تمومی نداره عشق من

دوم بهمن واکسن هجده ماهگیتو زدیم.... البته اول بهمن رفتیم درمانگاه اما گفتن که شنبه و دوشنبه و چهارشنبه فقط واکسن میزنن.... ما هم چهارشنبه رفتیم که دوم بهمن بودش.... بعد کلی معطلی گفتن پرونده ات گم شده!!!! اما میتونی بری واکسن بزنی....  مامانی همراهمون بود و آقاجون هم تووو ماشین منتظرمون بودش..... بمیرم اولش که قطره دادن بهت و تو خوشت نیومد.... بعدشم که واکسن رو زدن .... (من نمیدونم این آدمای ناشی رو چرا میزارن که روو بچه ها تمرین کنن..... طفلی از پای رادین خون اومدش.... کلی جیغ زد و گریه کرد..... )همش پاتو نشون میدادس و میگفتی جییییییزززززززز

رفتیم تووو ماشین انقد مظلوم نشسته بودی که آدم دلش کباب میشد.... میدونستم درد داری.... میدونستم داری اذیت میشی اما پسرم اینم یه مرحله از بزرگ شدنته قربونت بشم.... تو داری یواش یواش یاد میگیری که چطوری مقاوم بشی......

رفتیم خونه مامانی اینا اونجا دایی رو دیدی کلی انرژی گرفتی.... کلی تووپ بازی کردی و میدوئیدی.... ساعت شد 12:30....(ما ساعت 10 واکسن رو زدیم).... خاله سمیه اینا اومدن..... تا رسیدن و ازت پرسیدن پات چی شده؟؟؟؟؟ تو پاتو نشون دادی و دیگه از اون به بعد صاف صاف راه میرفتی...... مخصوصا پای چپت که خون اومده بود..... دیگه یواش یواش حالت داشت بد میشد و تبت زیاد میشد.... انقد مظلوم نشسته بودی بغل عمو رحمان و خاله سمیه که اصلا آدم کباب میشد تو رو میدید...... بعدش دیگه تا شب زیاد راه نمیرفتی.... چون شدیدا درد داشتی و همش میگفتی ماما اوووووووف..... بعد پاتو نشون میدادی و میگفتی جییییییییز......... بمیرم ایشاالله .... مامانی و آقاجون کلی اصرار کردن بمونیم شب رو اونجا اما راستش دلم نیومد به اونا هم اذیت کنم.... اومدیم خونه...... شب اصلا نخوابیدی..... همش ناله میکردی و تب داشتی.... منم همش پاشویت میکردم که خیلی هم بدت میومد..... دیگه از ساعت 4 بیدار شدی و اینطوری من خیلی بهتر میتونستم دست و پاتو بشورم...... خیلی حالت بد بود.... حتی عمه اکرم هم روضه دعوت کرده بود سه روز نتونستم برم.... چون تو برام از همه چی واجب تری و مهم ترین بخش زندگی منی..... تا جمعه پاتو صاف صاف میبردی!!!!..... البته تووپ بازی میکردی و یهو یادت میوفتاد دیگه پات صاف میشد و صاف راه میرفتی..... بالای تختت نمیرفتی چون پات اذیت میکرد..... هرجا که باید پاتو خم میکردی پاتو صاف میزاشتی و میگفتی اوووووووف

اون شبا هم گذشت...... وزنت کمی خدا رو شکر بهتر شده....توو 18 ماهگی 11 کیلو شدی....... البته شربت زینک بهت میدم..... شیر محلی هم که سه ماهه میخوری...... قربونت بشم.....

هفته پیش کلا اسهال و تب داشتی...... منم ترسیدم.... بردیمت دکتر و اونم فقط گفت هیچی نیست و سرما خورده......  بهت شربت داد و تو ماشاالله خیلی خیلی عاقلانه میشینی زمین و میگی شَبَت...... هامممم.... یعنی شربت بده هام کنم

حرف زدنت بهتر شده.... البته هنوزم توو بیشتر مواقع میگی هااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

میگم ::: رادین ؟؟؟؟؟  میگی :::: هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

میگم ::: خوبی؟؟؟؟؟ میگی ::::  هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

میگم ::: غذا میخوری؟؟؟   میگی :::: هااااااااااااااااااااااااااااااااااا

میگم ::: بریم بیرون؟؟؟؟    میگی  :::  هااااااااااااااااااااااااااااااااااا

البته این برای وقتایی هستش که به صرفت نباشه و یا شک داشته باشی

جدیدا خوشگل میگی بعلللللللللللللللللللللللللللهههه..... همینطوری کشیده!

میگم رادین بریم دستشویی؟؟؟؟    میگی::::: دستشووووووووووووو و کلید میکنی که بریم

میگم رادین خوابت میاد؟؟؟؟؟         میگی::::: خا پیش خا پیش(یعنی خوروپف میکنم و خوابیدم!!!)

خودت تلفن رو نشون میدی و میگی آللللللللوووووو مامااااااااااااااااااااااااااااااااا(مامانی)

بابا وقتی از بیرون میاد و دستش وسیله هستش اونا همش به تو تعلق داره..... چون هیچکس حق نداره بهشون دست بزنه... چون تو این اجازه رو نمیدی

عاشق دلستری و با ولع میخوری........

میخوایم بریم بیرون سریع میری شونه بابا رو میاری و موهاتو شونه میکنی و اشاره میکنی که کرم مو هم بزنم... بعد میگی سشوار هم بکشم و دیگه حسابی تیپ خفن میزنی و میری......... عاشقتمممممممممممم

خاله سمیه از بانه برات بادکنک خریده بود(یه بسته 100 تایی) و کار ما شده بود اینا رو فوت کردن... حالا که تموم شده میری تووو کشو رو نگاه میکنی و میگی فوفوفو(یعنی بادکنک) و ما باید از زیر سنگ هم شده برات پیدا کنیم!!!!!

هفده دی ماه که تولد عمه زهرا بودش رفتیم زنجان و سر تو  سمت چپت بریده شد و کلی خون اومد... من کلی گریه کردم و تو هم منو مثه یه مرد بغل کرده بودی و بوسم میکردی.... مدام هم صدام میکردی و میگفتی ماماااااااا هه!(یعنی مامان بخند!)

مامانت بمیره ایشاالله..... اصلا خوب مواظبت نیستم

جمعه شب هم پوستت گیر کرد به زیپ کاپشن و .... . از ترسم نمیدونستم چیکار کنم...... ایشاالله بمیرم برات پسر نازم.... نمیدونم چرا این اتفاق افتاد.... من خیلی خیلی مراقبت بودم و هستم.... اما واقعا نمیدونم به خاطر سردی هوا چرا اون همه زیپ کاپشنتو کشیده بودم بالا...... ببخشید منو... دیگه کاملا حواسم بهت هستش ... نمیزارم هیچ آسیبی بهت برسه تا اونجا که جوون دارم و توانشو دارم...... اون شب هم کلی گریه کردم... و تو بازم منو شرمنده وجود مهربونت کردی... با دستمال اشکای منو پاک میکردی و میگفتی نازیییییییییی نازییییییییییییییییی...... الهی قربونت بشم

توو این مدت حسابی آقا شدی پسر خوشگلم......

بلد شدی کامپیوتر رو روشن خاموش کنی... با موس کار کنی..... از تختت با نرده بالا بری بالا و خودت بخوابی..... وقتایی که خوابت میاد یا گشنت هستش خودت اعلام میکنی......

وقتی بهت میگم رادین برو جاروبرقی رو بیار سریع میری میاری و سیمش رو در میاری و شروع میکنی به کشیدن!!! حتی بهتر از من!!! تمام گوشه کنارا رو میکشی ... روی مبلا..... الهی مامان به قربونت بشه

وقتی میگم رادین سریع خودت بهم میرسونی تا کمکم کنی.....

وقتی میگم پسرم بالش رو بردار سریع برش میداری....

یا وقتی میگم عسلم پتوت رو بزار روو تختت... سریع میری رووی تخت و میزاریش اونجا و میای پایین!!

وقتایی که بی مقدمه منو بوس میکنی عاشقت میشم بارها و بارها

وقتایی که دلت موز میخواد سریع میگی ماما هام هام مووووووووووووووووووو(موز)

وقتایی که دلت شیر میخواد بهم میگی ماما ایجا شیر.... (مبل رو نشون میدی میگی بیا روو مبل دراز بکش و به من شیر بده)

وقتایی که بهت میگم پسرم داری میری بیرون؟؟؟؟  سریع یه نایلون رو پر وسایل میکنی(میوه.. کیف من.... اسباب بازی هات و ....) میگیری دستت و بای بای میکنی و مثلا داری میری بیرون........ همونجا میام درسته قورتت میدم

چن وقت تووو آشپزخونه داشتم غذا میپختم حواسم رفت به رادین.... یه بسته بیسکوییت رو گذاشت توو فر.... درش رو بست... مثل من نشست کنار فر.... بعد مثلا چن دقیقه در فر رو با دستگیره باز کرد... بیسکوییت رو با احتیاط آورد بیرون و گذاشت مثلا خنک بشه(همینطور یه بند فوتش میکرد)... بعد وردنه رو برداشت و افتاد به جون بیسکوییت ها.... شروع کرده بود به پهن کردن اونا!!!! یعنی انقد بوسش کردم که خودش آخرش گفت مامااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا نعععععععععععع

تا میبینه یه تیکه از لباسم رفته بالا و بدنم معلومه سریع میاد میگه قیدی قیدی(یعنی قلقلک میده!!!!)

اسم خودش رو هم به دادین تغییر داده!!!. میگم اسمت چیه؟؟؟؟؟؟؟ میگه:::: دادینننننننننن

روابطش با بچه ها بهتر شده و بهتر باهاشون کنار میاد.......

یعنی عاشقشممممممممممممممممممممممممممم

عاشق آقاجون و مامان هستش...... جدیدا به آقاجون میگه آباااااااااااا

عاشق بابا جونش هستش و عکسش رو مدام تووو خونه اینور و اونور میکشونه و میگه بابا .... جی....(مثلا قایم موشک بازی میکنه)

جدیدا یاد گرفته میترسونه!.... میگه ::: سیس...سیس.... سیس.... پااااااااااااا(یعنی هیس هیس هیس پارت!یعنی بترس!!!)

جای اینکه من اونو بترسونم اون منو میترسونه میگه آپوووووووووووووووو(هاپو) ماما....(هاپو بیا مامانمو بخور!!!)

دیگه اینکه عاشق ماشین بازی و توپ بازی هستش.... و همینطور نقاشی کردن رو خیلی خیلی دوس داره.....

وقتایی که میریم خونه مامان اینا..... سریع میره جانماز مامان رو میاره و به مامان میگه پتپتپتپتپتپتتپ(لباشو تند تند تکون میده یعنی بیا نماز بخون و اینطوری صدا در بیار....)

عاشق حلوا شده جدیدا........ 

تلویزیون رو حسابی ترکونده......  یواش یواش باید به  فکر یه تی وی دیگه باشیم..... 

دیگه همین

فعلا شازده پسر خواب تشریف داره

با اجازه

نی نی دون 17

سلام گل پسرم... سلام قند عسلم.... سلام نازگلکم

عشق مامانننننننن

این روزا انقد سریع میگذرن و تو انقد ماشاالله شیرین زبون تر میشی که همش میگم کاش دو تا یا سه تا بودین!!!!

عشق نازم وقتی داری برای خودت بازی میکنی و تووو خونه بدو بدو میکنی کلی ذوق میکنم...... از این سر خونه تا اون سر خونه میدویی و کلی میخندی بعدش میگی یچ دو سه... د بدو که رفتی

وقتی میگم رادین سی دی نگاه میکنی؟؟؟ سریع میری روو مبل میشینی و میگی اینوووووو(اشاره میکنی به تی وی و میگی روشنش کنم). و سی دی مورد علاقتو میزارم و تو محو تماشاش میشی

وقتی میگم رادین غذا میخوری؟؟؟ با دستت دهنت رو نشون میدی و میگی هامممممممممممممم(یعنی بده بخورم)

وقتی میگم رادین بریم بیرون؟؟؟؟ سریع میری پشت در و میگی ددررررررررر

وقتی میگم رادین آب بازی میکنی؟؟؟؟؟ سریع میری کنار سینک ظرفشویی و میگی آب بازیییییییی و یه دستمال یا یه پارچه ای چیزی پیدا میکنی و میاری که بزارم زیرت تا یه وقت شلوارت خیس نشه!!!!!

وقتی میگم رادین بریم بخوابیم؟؟؟؟ اگه خوابت بیاد سریع میری بالش میاری و میگی لالا!.... و سرتو خیلی ناز میزاری رووش و مثلا خوابی اما اگه خوابت نیاد جیغ میزنی میگی نعععععععععع لالا نععععععععع

وقتی میگم رادین نای نای کردی؟؟؟ سریع دستاتو تکون میدی بعدش اشاره میکنی به کامپیوتر یا تی وی تا اونو روشن کنم و شما قر بدی

وقتی میگم رادین کتابتو بیار بخونیم ... سریع میدویی و میری کتابتو میاری و میپرسی از من این چیههههههه؟؟؟؟ و من همون جا قورتت میدم... و هی توضیح میدم این چیه بعد دوباره بعدی.... و همینطوری میشه که من تورو کاملا میچلونم

وقتی میگم رادین برو کاغذ بیار برو مداد بیار سریع میری میاری و تند تند میگی تشم تشم(چشم چشم)

وقتی میگم رادین بیا شعر بخونیم... میخونم یه روز یه آقا خرگوشه.... همینکه اینجاشو میخونم سریع دست میزنی و بلند میشی شادی میکنی و منتظر بقیش میشینی

وقتی میگم رادین بشین اتل متل بخونیم سریع میشینی و دو دستی به روی پاهات میزنی و میخونی اتل اتل

وقتی میگم رادین با تلفن حرف زدی؟؟؟؟؟ سریع میری گوشی رو میاری و میگیی آللللللللللللوووو(به همین غلظت)

وقتی میگم رادین برو لباستو کاپشنتو بیار بپوشونم سریع میری میاری و میندازی توو گردنت مثلا که پوشیدی!!!!!!

چن روز پیش داشتم هال رو جمع و جور میکردم دیدم از تو صدایی در نمیاد اومدم دیدم نشستی تووو آشپزخونه و همزن رو برداشتی و یه کاسه رو گذاشتی زیر همزن هی الکی هم میزنی و صداشو در میاری اووووووووووووووووووو ... کلی خوردمت... فدای اون عقلت بشم من

یه روز برگشتم بهت گفتم رادین برو برج هوشت رو بیار(اصلا مطمئن نبودم اسمشو بلد باشی...) دیدم سریع رفتی جمعشون کردی و آوردی برام

امروز وقتی بابا داشت بهت کارت هاتو نشون میداد بهش گفتی نههههه ماما(یعنی تو نگو مامان بگه)

وقتایی که مشغول کار خودمون هستیم یهو تو میدویی میری سمت تی وی و محکم میکوبی رووش و اینطوری به ما میفهمونی که تو رو هم ببینیم.... من واقعا معذرت میخوام

پسر نازم چن وقت خاله سمانه اومده بود خونمون با محیا جونم.... یه هدیه خیلی خوشگل هم برای تو آوردن که دستشون درد نکنه.... اما ما واقعا شرمندشون شدیم..... ایشاالله بتونیم جبران کنیم

پسر نازم من یه معذرت خواهی بهت بدهکارم.... وقتایی که نصفه شب یهو جیغ میزنی کلی حالم بد میشه.... هم اینکه با استرس از خواب بیدار میشم هم اینکه نگرانت میشم.... اما اولش ممکنه واکنش بدی نشون بدم....منو ببخش.... خودم از کارم خیلی خیلی پشیمون میشم اما باید ترکش کنم.... شرمنده تو هستم.... تو یه تیکه از وجودمی....بی تو میمیرم

دوستت دارم

(پرشین گیگ عکسامونو  به همین راحتی حذف کردش...... اینم از این!!! یه بار دیگه باید آپلودشون کنم! اه!)

نی نی دون 16

به نام خدا

این روزا انقد پسرک نازم مهربون و شیرین شده که همش دلم میخواد درسته قورتش بدم..... انقد ناز و خواستنی شده که باید بود و دید!!!

وقتایی که دراز کشیدم بدو میاد میگه مااااااااااااااااااااماااااااااااااااااااااااااااااااااااا میگم جونم؟ بعد خم میشه و لباشو غنچه میکنه و منو بوس میکنه!.... بدون هیچ دلیلی!!!!...... و من حیرت زده نیگاش میکنم و قربون صدقش میرم

البته وقتایی هم که دلم بوس میخواد هرچقد هم داد و بیداد کنم که بیاد بوس کنه اصلا نمیاد!!!!!!!

وقتایی که دارم خونه رو جارو برقی میکشم سریع میره دستمال میاره و شیشه ها رو پاک میکنه!!!!!!!!! الهی قربونش برم من

وقتایی که با زبون خودش بهم حالی میکنه که چی میخواد واقعا خنده داره....... پسر ناز ملوس من

وقتایی که داره اذیت میکنه سریع میشه حواسش رو پرت کرد و با یه قایم موشک براحتی گولش زد!!!

وقتایی که میخواد غذا بخوره بهش میگم رادین غذا میخوری؟؟؟ نععععععععععع.... رادین میای بریم آب بازی؟ میگه::: آب بازی؟ شاپ شاپ؟؟؟ میگم آره...... میگه اهم!!!...... بعد باید بریم توو سینک ظرفشویی آقا بازی کنه و منم بهش غذا بدم

وقتایی که داریم غذا میخوریم میگه منم!!!... یعنی یه قاشق و بشقاب هم به آقا بدیم... وقتی میدیم اول با دستش کمی میخوره و بعدش دونه دونه میریزه تووو قاشق میخوره آخرش که دیگه خسته میشه بشقاب رو برمیگردونه و میزاره سرش!!!! به همین راحتی!!!!!

عشق آب بازی داره و حتی با یه لیوان که تهش آب داره هم آب بازی میکنه

انقد آقا و خواستنی شده که دوس دارم ساعت ها تماشاش کنم

دوس دارم همیشه برای من بچگی کنه

کاراش رو دوس داره خودش انجام بده...... 

وقتی کارمون داره اینطوری صدا میکنه

باباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

نمیگم اذیت نداره اذیتاش ادامه داره اما مثل سابق خدا رو شکر نیس!

قبلنا فقط گریه میکرد..... یعنی وقتی میخندید با خودم فکر میکردم یعنی رادین خنده هم بلده؟!؟!!؟

نمیگم همیشه گریه میکرد نه... اما بیشتر وقتا گریه میکرد.... یعنی از خواب بیدار میشد گریه میکرد..... از کنارش میرفتم گریه میکرد.... دستمون خدای نکرده بهش میخورد گریه میکرد.... غذا میدادم گریه میکرد..... بازی نمیکرد و گریه میکرد..... الان خدا رو شکر خیلی خیلی کمتر شده...... اما واقعا امووونم رو برید!!!!!!.... همش هم به دوران بارداری برمیگرده!!!

الان وقتی چشماش رو باز میکنه میخنده و میاد منو میبوسه!!!!.... بعدش میگه مامااااااااااااااااااااااااااااا و دستم رو میگیره و میگه علییییییییییییییییییییییییییی.... یعنی بلند شو گشنمه

الانم عشقم رووو تختش بیدار شده و داره با من قایم موشک بازی میکنه و  لبخندهای نازش رو نثارم میکنه

رادینم یعنی عاشقتممممممممممممممممممم

نی نی دون 15

اینم عکسای پسری

دومین سفر پسرکم به شمال...... ساحل انزلی که به شدت هم کثیف بود..... تابستون امسال بعد ماه رمضون

ژست های رادین وقتی بهش میگفتم ژست بگیر..... بمیرم بعد این سفر انقد بد مریض شد که نگووووووو.... بلا به دور

کار همسری........

پسرک ناز مامان

عشق من یکی از کارای مورد علاقش رفتن روی میز تی وی هستش.......

و همینطور داخل کابینت رفتن و خودشو به زور جا کردن تووو یه جای فنقلی!!!!

رادین انقد شیطون شده که میره رووو لبه تختش وامیسته!!! البته چن باری هم افتاده!! اما چه میشه کرد بچم نترسه!!!

رادین بعد از آمادگی جسمانی شروع به اسب سواری میکنه!!!!!!

رادین جوووونم پشت پرده داره با من قائم موشک بازی میکنه

رادین تووو باغ آقاجون اینا تووو لونه مرغ ها!!!!.....

رادین توووو خووونه باغ در حال خوردن انگوووور!!!.... یعنی بچم انگار انگووور ندیده اصن!!!!!

رادین تووو بغل مامانم کناری هم ننه هستش......  اینجا هم باغ پایینی هستش......

رادین در حال آموزش به محیا برای تکون دادن شیشه میز!!!

این امر خطیر ادامه داره

نکته ها یادآوری میشه!!!!

شاگرد جدید خودش یاد میگیره!

بعد از اتمام کار!!!!

پسرک مووو قشنگ من!!!!

عسلای من!

رادین و محیا تووو تولدی که 13 شهریور برای رادین گرفتم.... رادین چشم غره میره به محیا که عزیزم کم بخور تا مانکن بمونی!

عروس و داماد شیکموووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

رادین زنبوری من!

رادین و محیا زنبوری!!!!(سمان به خاطر تولد رادین که گفته بودم تمش چیه رفته بووود یه تاپ و تل زرد خریده بود میسی میسی)

رادین... آرمیتا(دختر عموی خودم).... ثنا عشق من

رادین .... محمد(پسر داییم)... محیا.... رادین داشت خیار میخورد!!!

عسل خاله سمیراااااااااا

کمی از تزیینات..... متاسفانه بچه ها به شدت شیطون بودن و بادکنک ها و تزیینای سقف رو کندن.... همسایه های مامان اینا هم بد جایی نشسته بودن... درست جایی که میخواستم رادین اونجا باشه!!!.... اینطوری شد که همین چن تا چیز موند!

پسرک من وقتی نصفه شب بیدار میشه!!!!

و این هم همینطور.... ساعت 3:31 دقیقه بامداد!!!!!!

و این هم ساعت 5:40 دقیقه صبح!!!!... به همین راحتی پسرک من میتونه شبا بیدار بمونه!!!!

رادین و آرمیتا توووو خونه باغ آقاجون اینا

رادین و آرمیتا

رادین باغ آقاجون اینا

رادین و آرمیتا.....

رادین خسته از عکس گرفتن داره فرار میکنه!

رادین و ثنا در حال خیار کندن و خوردن!!!!

رادین و آقاجون..... پدرم خیلی هم خوشتیپه!!!... این تیپ باغشه دیگه!!!!

رادین وقتی پاش لای مبل گیر میکنه!!!!!

رادین وقتی پاهاش رو از نرده های تخت بیرون میندازه!!!

پسر خوشگلم وقتی تیپ زده بریم بیرون!!!!

اول مهر ..... مدرسه ثنا..... 

خیلی از مادرا وقتی میدیدن لباس رادین همرنگ مانتوی بچه هاس فکر میکردن اونم میخواد پیش دبستانی بره!!!!!! و همشون سوال میکردن!!!! میگفتن چرا انقد کوچولوئه؟!!؟؟!؟!

رادین و نیش زدن پنجمی و ششمین دندون!!!!

رادین توووو حموم در حال نوشیدن آب!!!!

جیگر مامان وقتی از حموم در اومد......

نفس مامان وقتی در حال آماده شدن برای ددر رفتنه!!!!

پسرم از نمای دیگه!!!!

پسرم کلافه شده بس که باباش دیر کرده!!!!!

عشق من وقتی از ته دل میخندهههههههههههههههه

دخترمون قزی!!!!!

رادین و کیک بستنی!!!!!!

محیا جووونم تووو مراسم حضرت علی اصغر ... مسجد جامع!... رادین انقد گریه کرد از اون روز عکس نداره!!!!

رادین و تیپ زمستونی!!!!

پسر خوشگلم وقتی از حموم در اومده و داره موهاش رو خشک میکنه!!!!!

بابا خوشتیپپپپپپ

عسل مامان وقتی موهاش فشن شد!

حالا مگه ول کن بود!!!!!

رادین روز عاشورا.......

نفس خوشگلم تووو نمایشگاه شهدا....امامزاده اسماعیل......

جیگر طلای من تووو حیاط امامزاده......


نی نی دون 13

بازم عکس و عکس و عکس!

محیا جووون.... چه خانوووم شده عشق من...

دو تا موجود متعجب!!! رادین چه مغرورانه نیگا میکنه! و محیا عسلی چه با تعجب!

دو تا ورووجک ما....... الهی فداتون بشم....

ناز نازی کردن دخملی توسط رادین

محیا گلی من .... آخ قربونش بشم.... وقتی تووو یه دستش یه چیزی میگرفت اون یکی دستش هم که خالی بود عین اون یکی دستش تکووون میداد.... انقده با نمکککککککک بود که نگو.... کلی خندیدیم

اولین هندونه رادین..... بدون دندون خوردتش....

خراب کاری رادین تووو تولد بابا جونش....

عشق خجالتی من!... 

یه پسر ناز نازی که تا این موقع هاش دندون نداشت!!!! همینطور که مشخصه آب دهنشم مثل یه چشمه داره میره!

رادین با کمک این ماشینش تونست راه بیوفته و خیلی راحت راه رفت.... این ماشینش رو هول میداد...

خوشگل من وقتی میشینه توو تاب اولش اینجوریه

بعدش اینجوری!

پسر هندووونه خور من!

محیا جوونم و رادین پسر.... چند روز بعد تولد محیا خونه مامان سمانه.... اینجا هم رادین داره در رو باز میکنه!

پسرک ناز خجالتی من.... آره جووون من رادین و خجالت؟!!؟

رادین تووو حمووم مامان اینا...

جیگمل من چه نازه.... بگین ماشاالله

و این ناز گل من..... جووووووونم

پسر نازم مثلا داره پستونک میخوره!!!!... سر شیشه اش رو برداشته و داره میجوئه!

رادین خوشگلم شب تولدش.... بنا به دلایلی از تزیینات عکس ندارم!!!

پسر زنبوری من!!

ناز من بیشتر وقتا روووی میزه!!!

نیش زدن دندون بالایی رادین.... پسرم دیگه بی دندون نیست.... البته از پایین داشتش...

عشق من در حال چیپس و ماست موسیر خوردن!!!

رادین و چشم غره اش به من و بابایی

آخرشم اینجوری خودشو تمیز کرد!!!