خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین
خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین

نی نی دون 25

به نام خدا

سلام یکی یه دونه مامان

سلام عشق مامان

این روزا انقد سریع میگذره و تو انقد عاقل و بالغ میشی ماشاالله که حد نداره

دوس دارم که همش از با تو بودن بنویسم... .دوس دارم بنویسم که چقد تورو دوس دارم .... دوس دارم نمونه باشی عزیزم

و اما فلاش بک میکنیم.....

روز 15 فروردین تو رو از پوشک گرفتم.... پروژه سختی بود........ اولش به خودم قول دادم که تحت هیچ شرایطی کوتاه نیام.... تو تصمیمی که گرفته بودم کاملا مصمم بودم!...... 

روز اول خونه رو کاملا کثیف کردی...... 

اما وقتی بیرون بردیمت اصلا بیرون جیش نکردی..... خونه مامانی اینا هم جیش کردی و هم پی پی!!!!

روز دوم که خونه موندیم کمی اوضاع بهتر بود..... یکی در میون جیش رو میکردی روو فرش!!!(البته ناگفته نماند که من روز اول 5 دقیقه یه بار تورو میبردم دستشویی!.... روز دوم شد 10 و 20 دقیقه یه بار)

روز سوم اوضاع خیلی خوب بود..... تو تقریبا یاد گرفتی که بگی جیش داری...... الهی قربونت بشم......

یه شب رفتیم خونه فرزانه(دوست من) اونجا انقد گریه کردی بعدش از فردای اون روز دیگه جیشت رو نگفتی!

دوباره یه هفته بهت فرصت دادم که استراحت کنی و همه چی فراموش کنی

دوباره بعدش جیش گفتی و من کلی ذوق کردم......

حتی وقتی شب بیدارم میکنی که ماما جیش! از عشقم انقد سریع بیدار میشم که نمیفهمم چه جوری میرسم به دستشویی!!! اونم توو کمتر از 1 دقیقه!!!!!

روزای سختی بود.......

اما یه تجربه هایی به دست آوردم

اینکه فقط و فقط با بازی باید بهت چیزی رو گفت

اگه دعوات کنم بدتر میشه....

یا اگه الگو برداری کنی بدتر میشه....

فقط باید آروم و  با بازی کار کنم

راستش سختی این روزا رو دوس دارم.... البته هنوز شبا پوشک میشی! ایشاالله که اینم به زودی تموم شه!


روز 26 فروردین از محل کار بابا اسممون در اومد برای آمل.... البته ما توو بابل فامیل داریم و همیشه مزاحمشون میشیم اما این دفعه دیگه اگه نمیرفتیم از دستمون در میومد... چون تا یک سال بعد نمیتونیم از سهمیه استفاده کنیم

باید 28 فروردین اونجا میشدیم...... 

از سمت رشت رفتیم.......هوا خیلی خوب بود....... صبح ساعت 7 راه افتادیم..... نرسیده به رشت از سنگر رفتیم به سمت آمل.... هوا خیلی خیلی خوب بود...... شهرها رو تند تند رد میکردیم..... تو هم که کلی کیف میکردی.... کلی بابایی برات دنت گرفته بود با نی میخوردی(دنت نوشیدنی)... بعدش آبمیوه.... و بعدشم کیک دستپخت من!!!!.... دیگه یا خواب بودی یا اینکه در حال خوردن و شیطنت......

برای ناهار الویه درست کرده بودم.......

قبل ناهار رفتیم نمک آبرود....... اولین بارم بود که میرفتم داخل محوطه اش....... چه جایی بود....... انگار بهشت بود واقعا.....

یه اشتباه محض که کردیم این بود که سوار تله کابین شدیم.... من یکی داشتم سکته میکردم... خیلی وحشتناک بود

حتی جرات نداشتم از مناظر اطرافم لذت ببرم!

تو هم که استرس منو میدیدی میچسبیدی به من..... انقد ترسیده بودم که نگووووووووووو

رسیدیم بالا و تو کمی اذیت کردی..... بعد نیم ساعت پا شدیم اومدیم.... دوباره کابوس سوار شدن به تله کابین!

باز برگشتنش بهتر بود!....... اما دلیل نمیشد که نترسم!

ناهار رفتیم ساحل رامسر...... ساحل نقره ای.... همون جایی که دوران عقدم اونجا بودیم......

یادش بخیر.......

ناهار رو خوردیم..... از شانس ما هرجا پا میزاشتیم اونجا طوفان میشد!!!

ساحل آرومه آروم بود.... تا ما رسیدیم کمی بادی شد.....

ناهار رو خوردیم همسری کمی خواست دراز بکشه انقد سردش شد که توو کمتر از 15 مین سوار ماشین شدیم!

البته پسرکم اونجا کمی رفت تووو آب.... چون آبش تمیز بود

از اونجا دیگه راه افتادیم به سمت آمل

رادین پشت ماشین خوابید

ساعت نزدیکای 6 بود رسیدیم آمل.....

راستش من خیلی از آمل رد شده بودم اما هیچ وقت به چشم یه گردشگر بهش نیگا نکرده بودم

شهر خیلی بزرگی بود به نسبت ابهر.....

مغازه های شیکی داشت باز از ابهر سرتر بود!

از همه مهمتر خیابون کشیاش عالی بود! و پیاده روها بزرگ و پهن بود! و کاملا مناسب کالسکه بردن! برخلاف ابهر!

دیگه رسیدیم خونه و رادین کمی شیطونی کرد

سریع شام خوردیم و همسر یه کوچول استراحت کرد و رفتیم پیاده روی

هوممممممممممممممممممم

بستنی هاش عالی بود....... هی بستنی میخریدیم و میخوردیم!!

دیگه ساعت 11:30 شب برگشتیم خونه و خوابیدیم.....

فرداش هم جمعه بود و رفتیم سمت محمود آباد.... 

هوا آفتابی آفتابی بود.... تا ما رسیدیم و کمی زیرانداز انداختیم لب ساحل و نشستیم! هوا به شدت طوفانی شد... اما این دفعه کمی آروم تر بود.... یعنی روندش انقد سریع نبود... فقط  1 ساعت تونستیم بشینیم!.... تو هم با دو تا پسر بچه که اسماشون آرمین و شروین بود حسابی از راه دور اول ارتباط برقرار کردی... بعدش دیگه با همدیگه رفتیم سمت اونا..... کلی ذوق میکردی.... نه که عاشق سنگی! همش بهشون سنگ میدادی!!! پسر کوچیکه که 6 ساله بود برگشت بهت گفت اگه زرنگی برو برام صدف بیار! من سنگو میخوام چیکار! تو هم همینطوری نیگا میکردی...... قربونت بشم.... بهت کمک کردم تا کمی صدف جمع کنی و بهشون بدی...... پسر بزرگه که 8 ساله بود کلی ازت خوشش اومده بود..... دیگه کلی باهاشون شن بازی کردی....... 

بعدشم که دیدیم هوا سرده و تو هم هی نزدیک دریا میشدی.... ترسیدیم سرما بخوری اومدیم پارک جنگلی شهر......

اونجا هم دو تا دوقلو بودن.... همسن تو بودن شاید کمی بزرگتر.... اسمشون هیراد و هلما بود...... تو اولش رفتی سمتشون و کلی نازشون کردی بعد شروع کردی به کتک کاری!!! آخه پسرم این چه کاریهههههههههههه

بعدش رفتیم سمت پارک..... تو هم انقد ذوق کردی همش میدوییدی..... آخرشم خوردی زمین و پای سمت چپت زخم شد.... رفتیم کنار شیر آب و پاتو شستیم...... انقد برات ناراحت شدم..... بمیرم الهی...... بعدش دوباره دوقلوها اومدن.... باهاشون بازی میکردی..... یه زمین والیبال بود که دورش فنس بود.... درش هم بسته بود.. .اما پسره من و تورو برد سمت در و در رو باز کرد!!! با لهجه خیلی قشنگ شمالی..... کلی اونجا دوییدی..... بعدش دیگه کلی خسته شدی اومدیم سمت آمل...... ناهار رو خوردیم..... بعد ناهار هم میخواستیم بریم بابل خونه مامان زنعمو.... اما خونه نبودن..... ما هم رفتیم آمل گردی.... وای یه جنگل خیلی خیلی خوشگل داشت...... رفتیم اما تو خوابیدی..... کمی پیاده شدیم اما به خاطر تو نتونستیم دور شیم چون نگرانت بودیم و بدون تو اصن مزه نمیداد... .قرار گذاشتیم عصر بیایم...... عصر با تجهیزات اومدیم... انقد هم شلوغ بود.... جاده خیلی قشنگی داشت..... کلی میوه و چیپس و ماست موسیر برداشتیم و رفتیم..... تو هم کلی کیف کرده بودی...... حیووونا رو میدیدی..... درختا رو میدیدی.... صدای پرنده ها رو میشنیدی.... خلاصه کلی بهت خوش گذشت..... دیگه آخرا به گزنه دست زدی و دستت خارش گرفته بود..... اما ول کن نبودی.... یه تپه هم بود با بابا هی میرفتین بالا و بعدش بدو بدو میومدین پایین...... کلی ذوق میکردی..... آخرش به زور صدای بع بعی و جوجه و اینا راضی کردیم بیای..... (توو جنگل صدای گوسفند در میوردم یا صدای جوجه..... اونوقت بابا الکی بهت میگفت بیا بریم جوجه ها اونورن! اینطوری هم به گزنه ها دست نمیزدی هم اینکه راضی به سوار شدن شدی).... سوار ماشین هم نمیشدی میگفتی که کالسکه میخوام!!!! با گریه سوار ماشین کردیم!

شب هم بعد شام دوباره پیاده روی و بستنی و یام یام....... دیگه کلی خیابون رو گشتیم! جالب این بود که اکثر مغازه ها باز بودن!.... 

ساعت 12 بود برگشتیم... اونم که دیگه طوفان شد!!!!!! وگرنه همینطور ادامه میدادیم!!!!!!

شنبه هم بعد صبحونه رفتیم سمت بابلسر..... اشتباهی که کردیم این بود اول رفتیم بابل بعد رفتیم بابلسر.... از سمت محمودآباد میرفتیم نزدیکتر بود!

دیگه رفتیم و رسیدیم به ساحل تمیز بابلسر...... آقا ما رسیدن همان و طوفان در اومدن همان!!!!

مردم رفته بودن داخل آب داشتن شنا میکردن تا ما رسیدیم همه از آب در اومدن! چادرا رو باد میبرد!..... اصن انقد سرد بود که به رادین کاپشن+سوییشرت+سه تا بلوز دیگه پوشوندم+دوتا شلوار!

نمیدونم حکمت رسیدن ما با طوفان چی بود!!!! خدا اعلم!

دیگه دیدیم سرده.... رفتیم سمت ماشین..... جای دیدنی هم که نداشت!... شهر از اینور به اونور تموم میشد مثل ابهر! اصن شاید اندازه ابهر بوده باشه!

رفتیم سمت بابل...... 

شهر بسیار زیبا! شاید چون من خیلی رفتم فکر میکنم بابل زیباست!!!!!

رفتیم یه پارک پیدا کردیم... اسمش گلستان بود یا همچین چیزی..... بابا رفت ناهار گرفت و بعدش رفتیم!..... همه نشسته بودن تووو پارک!!! هوا هم عالی!.... کلی چادر زده بودن! ما تا رفتیم از کنار استخر رد شدیم!(معلومه چی شد دیگه!!!) هوا شد طوفانی!!!!!..... ای بابا!..... به زور یه جا پیدا کردیم نشستیم (باد همه چیو میبرد!!!) بعد رادین پسر دید پارکه... بدو بدو رفت سمت وسیله ها..... اینطوری شد که اول بابا غذا خورد و من تورو بازی دادم ... بعدش من غذا خوردم و بابا تورو بازی داد.... بعدشم که سه تایی کلی کیف کردیم!!!..... کلی بازی میکردیم.....

بعدش دیگه ساعت حدودای 4 اینا بود رفتیم سمت خونه فامیل گرام...... اولش کلی شهر رو گشتیم.... دوباره بستنی خوردیم!!!! شیرینی خریدیم و رفتیم..... خونشون رو یه مسیر رو اشتباه رفتیم..... مجبور شدیم 45 دقیقه تمام یه جاده خاکی رو بریم!(خونشون تووو یکی از روستاهای نزدیک بابل هستش)..... اما کلی شالی دیدیم.... کلی باغ پرتقال دیدیم!!!(دقیقا مثله ندیده ها!!).... بعدش رسیدیم خونشون......

کلی استقبال کردن..... تو هم گشنه بودی..... اونجا مدام میگفتی نووون!!

دیگه کلی پرتقال خوردی + نون بربری!!!..... با سامیار (یک ساله تقریبا!) و مهیار(7 ساله) کلی بازی کردی.....

البته بیشتر دوس داشتی با مهیار بازی کنی......

کلی حیاط پشتی رفتی و مرغ و خروس ها صدا میکردی!.... کلی هم تووپ بازی کردی.....

دیگه اینکه آها اولین دندون سامیار در اومده بود....... و اونا براش دندون زری(به قول خودشون) گذاشته بودن! دندون زری اونا شامل اینا بود:::: شیرینی+نصف بربری + خوراک لوبیا و گوشت + باقلا ..... راستش اولش فکر کردم خوراک لوبیا میدن.... خوبه نگفتم بهشون.... بعدش گفتن مثلا دندونک هستش.....

راستش دندونک ما با اونا خیلی خیلی فرق میکنه!... برای ما خیلی خیلی مخلفات داره......

کاش از دندونک های تو عکس داشتم!!!!!(آره عزیزم دندونک ها!! چون مامانی 3 بار برای شما دندونک پخت!)

شام خوردیم و بعد شام رفتیم سمت آمل.... وسط راه دوباره همسری یادش افتاد که کتش رو جا گذاشته.... دوباره برگشتیم خونشون  و ... . آخرش ساعت 12 رسیدیم خونه!!!!

فرداش هم صبح زود که نه! حدود ساعت 9:30 راه افتادیم سمت ابهر

از جاده هراز اومدیم.... چقدم که پیشرفت کرده.....! وسط راه از یه تونل رد شدیم(نرسیده به امامزاده هاشم) هیچ کس نه جلو بود نه پشتمون!..... فکر کردیم اشتباه رفتیم... اما نگو یه راه میان بر هستش... .برای اینکه راهت نزدیک بشه.....

دیگه برای ساعت 2 قزوین بودیم و بعدشم شهر قشنگمون ابهر

شب تو و بابایی رفتین حموم......

بعدشم که دیگه یا باغ هستیم یا خونه و یا پارک!!!!

پسره دردری من....... رادین پسرم

عاشقتم

این ماه هم مثل همه ماه ها داره تموم میشه

اما مرد کوچولوی من دومین روز مردت مبارکککککککککککککککککککککککککککککککک

تو عشق منی...... تو نفس منی......... روزت پیشاپیش مبارک

روز بابایی هم مبارک.......


و اما دایره لغات رادین:::::::

ثنا       :::: ننا

آقاجون  ::: آبا - آجان!

دایی    :::  دادا - داداش

عمو      ::: عموووووو

دوغ      ::: دوخخخخخ

دنت      ::: ننت

مامانی  ::: مامااااااااا

خاله     :::  آجی

مرغ+ خروس + جوجه + اردک و ... ::::: جوجوووووووووووووووو

استخر   ::: آب بازی

کارت     :::: تات!

تلفن     :::: آلوووووو

نی نی  :::: نِ نی

بابا       :::: باباااا - باباش!

توپ      ::::: تووووووووپ

بادکنک  :::: تووووووت!

توت فرنگی::: توووت!

تخم مرغ:::: نونووووووو

هندونه  :::: نودووووووووون

هویج+خیار :::: هبیچ!

باغ        :::::   باخخخخخخخ

نمک      ::::    دووووووس!(دوز به ترکی میشه نمک)

آهو        ::::   آهووووووو

کتاب      ::: دَ یس!

تلفن       ::: آلوو

آلوچه     :::: آلوووووووووووو

ذوق زدگی:::: هییییییییییییییییییییییییییی

ذوق زدگی در مورد استخر::::: هیییییییییییییی آببببببببببببببببب!

گل          :::: دُل

آش        :::: آشش

غذا میخوام :::: مامااااااان! همممممم!اِه اِه (یعنی اینجا بشین بده بخورم!)

نوشابه   :::: نوووش نووووش

شکلات   :::: به به اس!!!

کیک       :::: تِیت!

سلام      :::: اُ لاممممممم

دست      :::: دست!

مهمون میاد  :::: اَلام ... دست! و سریع دستشو دراز میکنه!(البته در صورتی که از طرف خوشش بیاد!)

آهنگ رقصی  :::: نانای!




باقیشم یادم اومد مینویسم....

به زودی با عکسا میام

دوست دارم

نی نی دون 24

یه پست پر عکس از پسرکم

دوباره با یه پست نوشتنی خیلی خیلی طولانی میام!!! از کارهای نازپسرم و دایره لغاتش

برای دوستان هم کامنت میزارم به زودی... مرسی مامانی ابوالفضل جوووون

پسرکم در حال بیدار شدن از خواب!!!!!

بدین صورت موفق شد خوابشو تبدیل به بازی کنه.... سریع رفت اون پشت بازی کرد

و این هم یه مدل دیگه بیدار شدن از خواب!!!

کاملا معلومه الکی چشماشو بسته.... فدای اون ناز و ادات بشممممم

چشماشو باز نکرده سریع گوشی پزشکی رو برداشت!!!

و این هم یه خنده موشی از رادین

و این هم زیباترین چشمهای دنیا

قربونش برم

پسرکم در بنای زیبای سلطانیه-زنجان

رادین فقط در حال بدو بدو بود!!!!چون زمین پر از سنگ بود خوشش میومد!

شهر زیر زمینی سلطانیه

یه نما از این ور!!

یه نمای دیگه از شهر زیر زمینی!

پدر و پسر در طبقه اول ساختمون

این هم از نقش های دیوار ها در تمام سالن ها!

پدر و پسر در راهروی طبقه دوم..... کلا همینطوری تنگ بود.... امان از دست اون برج ها!!!! که با فلاکت رفتیم بالا

و این هم طبقه آخر.... رادین فقط میدویید و میرفت سمت اون پروژکتورا..... خارجی ها هم خیلی از رادین خوششون اومده بود

رادین در کمد!!!

هفتمین دندون پسر نازم

بفرمایید کشمش سوخاری!!!(کار رادین.... وقتی کیک میپختم آورده بود گذاشته بود توو فر!!!)

عشق من در حال خوندن کارت هاش!!!!(یک بار انگشتش رو گرفته بودم زیر نوشته ها!! الان اینکار رو خودش میکنه!)

انگشت رو میگیره!!

بلند میکنه!

و میخونه!!!

انگشت در میاد از دستش!

دوباره میگیره!

و اینبار بدون نگه داشتن میخونه!

صدای او میده!

مامان مگه صدای او نمیده؟!؟!

عشق نازم

هورااااااااااااااااااااااا

در اومدن دندون هفتمی!

در اومدن دندون هشتمی!

بعد مدت ها روی تاب خوابش برد!

به همین راحتی