خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین
خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین

تولدت نزدیکه ای عزیز تر از جانم

به نام خدا

سلام

پسرک زیبا روی من تنها و تنها یک هفته و یک روز دیگر تا تولد تو باقیس و من چنان مسرورم از بابت تولد سه سالگیت.

هیچ گاه فکر نمیکردم پسرک های سه ساله انقد جذاب باشن.... هیچ گاه فکر نمیکردم یک پسربچه سه ساله میتواند کلی کارهای عالی انجام دهد

خدایا شکرت که من را سه سال لایق مادر بودن دانستی.... خدایا ممنونم


خیلی وقته تووو وب پسر نازم ننوشتم و همش تنبلی بود و البته اصلا فرصت نوشتن نداشتم

تووو این مدت پسرک حسابی آقا و تووو دل برووو شده.... یعنی عاشقشمممممممممممممممم

انقد کاراش بامزه اس که فقط دلم میخواد یه عالمه بخورمش و گازش بگیرم..... اما تووو یه سنی هستش که اجازه بوس دادن هم نمیده!!! و اگرم گاز بگیرم سریع ناراحت میشه و میگه اجازه نگرفتی منو خوردی!!!

پیشرفت رادین تووو حرف زدن عالی شده..... ترکی رو کاملا میفهمه و تووو جاش حسابی کلمات قشنگ به کار میبره!!!

فارسی رو هم که دیگه فووووت آبه

انگلیسی هم پیشرفتش خوب بوده خدا رو شکر اما خب من خودم باید زبانمو تقویت کنم تا بتونم بیشتر کمکش کنم

عاشق باغ هستش و همش دلش میخواد بره اونجا با بیلش خاک ها رو جابجا کنه و درخت بکاره!!!! عاشق استخر باغه.... ولش کنی 24 ساعتم اونجاس...... آقاجونم داره یواش یواش بهش شنا یاد میده... فعلا که موفق بوده و رادین خودش حرکت هایی میزنه!! انشاالله که بتونه عالی شنا کنه تا بنویسمش بره استخر!

بعد ماه رمضون هم انشاالله باشگاه مینویسمش تا پسرکم انرژیشو تخلیه کنه

گفتم ماه رمضون... پسرک بدغذای من حسابی از ماه رمضون استفاده کرده و تا بهش چیزی میدی میگه آخه من روزه ام... چرا به من غذا میدی؟!؟!؟

وقتیم عصبانی میکنه منو سریع میگه mommy excuse meeeeeeeeee ...momm plz... look at me!

و من همچنان در حال خوردنش هستم اما اجازه نمیده... یعنی دلم میخواد محکم بچلونمش

تابستون گرم و تداخلش با ماه رمضون باعث شده رادین رو اغلب عصرا ببریم پارک... رادین خیلی دوس داره... مخصوصا اگه بریم شهرک ترافیک که دیگه عشق میکنه.... راستش برای ما هم صفایی میشه... هم خنکه و هم نیازی نیس دنبالش راه بیوفتیم... چون امن هستش

دوست یابی و بازی کردنش هم خیلی خوب شده... دیگه کمتر بچه ها رو میزنه..... مخصوصا بچه های کوچکتر رو که اصلا نگاهم نمیکرد الان بهتر شده ب نسبت...... 

تووو این مدت یه دو روز رفتیم انزلی ... خیلی گرم بود... برای اولین بار کنار دریا خوابیدیم... البته خواب که چ عرض کنم بیشتر بیدار بودیم تا خواب.... تا ساعت 5 صبح مردم داخل آب شنا میکردن!!!!!  اما رادین خیلی راحت خوابید...... صبحشم با یه ذوقی بیدار شد که انگار چ خبره.... کلی بازی کردش..... بعدشم رفتیم جنگل.... اونجا هم کلی خوشش اومده بود... هرچند بعدش گله گاوها اومدن سمتمون و هرکاری میکردیم نمیرفتن... واقعا ک گاو بودن!!!!

عکس ها هم ب زودی اضافه میشه