خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین
خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین

نی نی دون 21

سلام عشق من

سلام یه دونه مامان

دومین عید زندگیت مبارک پسر نازم

امسال خیلی خیلی نسبت به پارسال درک و فهمت فرق کرده...... کاملا درک میکنی که میریم خونه کسی و هرکسی بهت عیدی میده سریع میگیری دستت و هیچ رقم حاضر نیستی که بدی به من!!!! اگرم بدی میدی بابا! بابا هم از خدا خواسته!

عشق نازم دومین بهار رو در کنار تو سپری کردیم ..... خیلی روزای قشنگی هستش..... انشاالله که خدا به همه یکی یه دونه بچه بده تا بدونن که بچه چقد شیرین و خواستنی هستش..

رادین مامان..... امسال انقد شیطون شدی که اصن کسی جلو دارت نیست.....

سفره هفت سین رو اولش رووی میز چیدم اما انقد رفتی و اومدی 

سرکه خوردی!!! ریختی! 

سماق خوردی! ریختی! 

نون خوردی!! و ریختی!!! 

آب خوردی و ریختی!!!!!!

سمنو خوردی!! ریختی!!!!

آینه رو برداشتی و نیگا کردی خودتو زدی همه چی ریخت!

دیگه بیخیال شدم و سریع جمع کردم گذاشتم روووی اپن

اما مگه دست بردار بودی!.... بدو بدو دستتو میزدی بهش تا یه چی گیر کنه و بکشی بیاد پایین

دیگه شیطون میگم شیطون میشنوی!!!!!!!!!!!!!!

خونه همه بیشتر از 5 مین نمیتونستیم بشینیم بس که همه چیو میریختی بهم..... انقد شیطونی میکردی

اما رادین پسرم من همچنان عاشقتم

هرچقدم شیطون باشی هرچقدم من حرص بخورم هرچقدم اذیتم کنی بازم عاشقانه دوستت دارم

 لحظه سال تحویل با لباس های نو و قشنگت بغل من نشسته بودی و بابا هم داشت لباس میپوشید!! اومد کنارمون و با یه بووس سه تایی سال رو تحویل کردیم! به همین خوشمزگی!..... بعدشم تو شروع کردی به رقص! با هر ریتمی که تی وی میزد تو هم میرقصیدی..... الهی فدات بشم منننننننننننننننن

اولین جایی که رفتیم عید دیدنی خونه مادربزرگ پدریت بود! بعد از 2 ماه ندیدن! ساعت 9:40 دقیقه خونشون بودیم! عمو ابوالفضل و عمو رضا خونه بودن.... عمه زهره رو هم ندیدیم!..... تو شیطونی میکردی و من حرص میخوردم!..... بعدش عمه زهرا و عمو مهدی اومدن.....  عزیزت بهت یه اجاق گاز مسافرتی که از بانک به بابا چن سال قبل داده بودن رو داد!!!(اون موقع که میخواستیم خودمون بیاریم قایم کرده بود... نگو میخواسته وسیله خودمونو به خودمون بده!) به من و بابا هم نفری هزار تومن دادش.... دستش درد نکنه! کمی نشستیم و بعدش رفتیم خونه مامانی اینا......

عموجون و آقا عمو اونجا بودن.... خاله سمیه اینا هم بودن.... کلی حرفیدیم .... بعدشم عمه زهرای من اومدش... دیگه بعدش اومدیم خونه..... مامانی به شما یه دست بلوز و شلوار خیلی خیلی شیک داد..... به منم یه دست بلوز و شلوار برای مهمونی... به بابا هم یه بلوز خیلی ناز برای بانک داد.... دستش درد نکنه

دیگه فرداش هم صبح خونه بودیم.... ساعت 4 رفتیم به سمت خونه عموجون اینا..... از اونجا هم خونه آقا عمو و بعدش با اونا راهی شدیم!.... همه جا رو گشتیم...... شبم شام خونه اونا موندیم...... بعدشم اومدیم خونه

روز بعدشم رفتیم خرمدره خونه خاله سمیه و عمه اعظم من!.... همه جا رو گشتیم و بعدش ناهار اومدیم خونه مامانی اینا.... بعد ناهار هم اومدیم خونه....... برامون مهمون اومدش تا شب

روز سوم فروردین هم شما برای اولین بار دستت رسید در خونه رو باز کردی! در اتاق ها رو باز میکنی و میبندی... الهی قربون قد و بالات بشم مننننننننننننننننننننننننن

روز سوم انقد گریه میکردی بابا هم گفت آماده شید بریم بیرون!.... ما هم سریع آماده شدیم و رفتیم به سمت جاده وحشت!... خیلی خیلی قشنگ شده بود.... بهارش خیلی ناز میشه..... سبز فسفری شده بود همه جا...... از گردنه ها رد شدیم.... از روستاهای درسجین . میلان . خلفه حصار . ایوانک. ارکین . شکر چشمه . دولت آباد  و چن تا روستای دیگه گذشتیم(اسماشون رو فراموش کردم).. خیلی سر سبز بود همه جا...... تووی روستای عباس آباد(اسمش یادم نمیاد فکر کنم همین بود) همسر گفتش که بزا برم خوراکی بخرم برای توو راه.... یه عالمه هم گوسفند داشتن رد میشدن.... خونه ها همه کاهگلی..... خیلی خوشگل بودن(متاسفانه دوربین نبرده بودم). با رادین رفتن مغازه.... درست مثل مغازه های قدیمی! به همون سبک و سیاق اما با وسایل جدید! حدود 45 مین از ابهر فاصله داشت...... رادین انقد گوسفندا رو دیده بود ذوق میکرد..... دیگه چن تا وسیله خریدن و رفتیم..... پیش به سوی سد!

خیلی خیلی قشنگ بود...... البته از یه جایی به بعد جاده خاکی میشد.... نزدیکای روستای چالچوق...... دیگه حریم سد شروع شد........ آبش رو رها کرده بودن و کم کمک داشت میرفت..... وای که خیلی قشنگ بود....... عاشق سد کینه ورس هستم..... خیلی سد بزرگیه........ بعدشم که از سمت جاده قیدار اومدیم به سمت خونه

ناهار خونه بودیم...... بعد ناهار مهمون اومد برامون تا شب

روز چهارم هم رفتیم به سمت گنبد سلطانیه...... من بارها و بارها رفتم اما این دفعه به خاطر رادین رفتیم

حدود 45 مین از ابهر فاصله داره..... از اتوبان رفتیم..... خیلی شلوغ بود...... چون اکثرا میرفتن به سمت تبریز اتوبان خیلی شلوغ بود....... دیگه از بریدگی رفتیم سمت سلطانیه...... اولش دوباره کلی راه رفتیم تا برسیم به شهر....... حدود ده مین شاید از اتوبان به سمت داخل شهر رفتیم...... شهر خیلی کوچیکیه.... چن ماهی میشه که شهرستان شده ... قبلا جزو ابهر محسوب میشد.....  رفتیم ماشین رو پارک کردیم.... و رفتیم به سمت رستوران..... غذا خوردیم و رفتیم به سمت گنبد.....

تووو محوطه میتونی رایگان بری.... اما داخل گنبد باید دو تومن بدی.... محوطه خیلی بزرگی داره...... خیلیا اومده بودن..... بعد گشت زدن دور محوطه و شیطونی های رادین (سنگ ریزه ها رو برمیداشت و پرت میکرد!) رفتیم داخل گنبد..... خوشبختانه داربست ها رو از بیرونش برداشته بودن.... البته خیلی نسبت به قبل خراب شده اما بازم بهتر از هیچیه!

داخل گنبد هم پر داربست بود...... از یکی از برج ها رفتیم بالا.... پله ها به شدت باریک بود! من که واقعا سرم داشت گیج میرفت...... بعدش رسیدیم به طبقه اول.... چیز خاصی نبود..... دوباره رفتیم بالا....... خیلی وحشتناک بود پله ها... رفتیم به سمت ایوان ها..... رادین فقط بدو بدو میکرد...... عاشق این بود که چراغ ها رو بزنه!!!

دیگه بعد کلی دوییدن رفتیم که بریم پایین!!! واقعا پله ها وحشتناک بود برا یه آدم بچه دار!!!

اومدیم پایین و سرابه رو گشتیم و بعدش رفتیم بیرون...... توو بیرون کلی اسب آورده بودن..... رادین گریه میکرد میگفت برم سوار شم!! تا میبردیم نزدیک اسبه شیهه میکشید جیغ میکشید! اما میوردیم اینور باز گریه میکرد..... دیگه آخرا اصن راه نمیومد!!!! به زور آوردیمش..... ساعت 4 حرکت کردیم به سمت زنجان خونه عمه زهرای رادین

از سلطانیه تا زنجان راه زیادی نیست.... شاید یه ربع!

رفتیم اونجا و پسرکم انقد شیطونی کرد ساعت 5:30 در اومدیم از خونشون......

پیش به سوی شهر خودمون. ابهر

دیگه کلی خسته شده بودیم.... رادین کل راه رو خوابید..... اومدیم رفتیم عید دیدنی! بعدش شام رفتیم خونه مامانی اینا.... از اونجا هم اومدیم خونه خودمون......

روز خوبی بود......

روز ششم فروردین هم پسرک خوشگلم هفتمین دندونش در اومد......... هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا

توووی 1 سال و هشت ماه و پنج روزگی ==== بیست ماه و پنج روزگی    :::: هفتمین مرواردیش در اومد

بعدا با کلی عکس میام



دایره لغات :::::::


رادین    ::: نانین

ثنا        :::  ننا

آجی     ::: آدی

عمو      ::: عمووووووووووووووو

جاروبرقی ::  اوووووووووووووووو

حموم     :::  حمووووووو

غذا        ::: هام

دنت        :::  نَِنت

سی دی   ::  نی دی

دایی       ::: داییییی و بیشتر وقتا دادا

ننه          :::  ننه

گوشی    :::: آلوووووو

بیرون      ::::  دَدَه

بادمجان   ::: آنِنجان

سیب      :::: دیب

الله اکبر    ::: الله اهبر

علی       ::: علییییییییی

باز کردن   ::: آیی آیی

ماهی      ::: آهی

مامانی    ::: مامانی

آقاجون     ::: آبا

در           ::: در

خروس     ::: قوقو

قوقولی    ::: دووودولی دوووودو

هویج       :::  هبیتچ!

خیار         ::  هبیتچ!

روشن کردن تی وی ::: ایی ایی(با صدای e)

آبی         ::: آبیه

قرمز         ::: دِ مِز

بنفش      ::: آبیه

سبز         ::: آبیه

شلوار       ::: نشون میده و میگه ایییییی

بلوز         :::: نشون میده و میگه آی آی(یعنی در بیارش!)

آب           ::: آب(با شدت خیلی زیاد روی ب)

سشوار     ::: اووو اووووو اووو

جاروبرقی   ::: اوووووووووووووووووووو

دمپایی      ::: پاشو نشون میده و میگه اینو اینو

کفش       ::: پاشو نشون میده و میگه اینو اینو

پوشک       ::: اه اه

موتور        ::: نَنننننننننننننننن

ماشین       ::: نَن نَن(وقتی سوار ماشین میشیم سریع میگه نَن نَنننننننن دقیقا صدای ماشین رو وقتی پرگاز میره میگه)

عزیز          ::: عدید

زنبور         ::: وزززززززززززززززز

کتاب و دفتر  ::: تشم تشم

خودکار      :::: آییییییییییی(یعنی وقتی با خودکار دستمو مینویسم قلقلکم میاد و میگم آیی آیی)

شونه بابا    ::: اینننننننننننننننننن(فقطم با اون شونه میکنه)

دستکش    ::: دستاشو نشون میده و میگه این این این

کنترل         ::: میگیره میبره میندازه رووو سرامیک و میگه اهههههههههههههه

جانماز        ::: الله اهبر و سریع هم فیگور سجده میگیره

اذان           :::  الله اهبر

الهی شکر    ::: دستا میره بالا و بعدش زیر لب یه چی میگه و بعد میندازه بعد شروع میکنه به دست زدن

سگ          ::: هاپووووووووووو

ببعی          ::: بع بع

الاغ           :::: هاپووو!!

اسب سواری  ::: آپو آپوو(یعنی باید براش بخوابیم آقا رووی ما سوار شه و کیف کنه!)

تلفن           ::: آلوووووووووو

نخود           ::: نُ نُد

ولی            ::: بلی

امیر            :::: انیر

آینه            :::: نی نی(چون خودش رو همیشه توو آینه میبینه)

اسپری و ادکلن ::: پیس پیس

حیاط          :::: آب باااااااا(آب بازی)

کرم           :::: دستشو میاره که براش بزنیم بعد سریع میماله به هم و صورتش و میگه به به!

لاک           ::: اینو آی آی(اینو باز کن) وقتی باز میکنی سریع انگشتاشو میاره و میزنه بهشون!)

نمکدون      ::: اِه اِه!(یعنی میپاشن روو غذا)

پول            ::: منه منه!(بچم عشق پوله)


وقتی میخوایم بریم بیرون سریع میره برای من رووسری میاره و میگه اینو بپوش

وقتی میخوایم از در بریم بیرون سریع میره کفش برای من و باباجونش میاره... و خودشم اگه کفش پاش نباشه سریع دمپایی های باباییش رو میپوشه و د بدو که رفتی

وقتی میگم برو گوشیم رو بیار یا کیفم رو بیار سریع میره و میاره

انقد که بچم کنترل و تلفن رو انداخته زیر مبل تا بهش میگم رادین برو تلفن یا کنترل رو بیار سریع خم میشه زیر مبل ها رو نیگا میکنه قربونش برم من

ادای ولی رو برام در میاره......  میاد میگه بیا بخواب کنارم بعد شروع میکنه به بوس کردن و ناز کردن! یعنی تا این حد!

میاد منو یهو گاز میگیره بعدش سریع یه عالمه بوسم میکنه و اونوقته که من به عرش اعلا میرسم!!!

میاد با گوش پاک کن دستای منو شروع میکنه به لاک زدن مثلا!!!! 

دیگه کلی عشق میکنم با داشتن پسری مثل رادین خدا ایشاالله به هرکی که میخواد بده بگو آمین

وقتایی که میترسم الکی بدو بدو میاد سریع بغلم میکنه و میگه نازی نازی! بعد تند تند میگه هیس هیس

جوووووووونمممممممم

نظرات 2 + ارسال نظر
خاطره سه‌شنبه 19 فروردین 1393 ساعت 03:55

سلام سمیرا جونم سال نو مبارک ایشالله همیشه پسرت شیرین زبونی کنه و مهربونی ..
منم می گم الهی آمین ..راستی می خوام نی نی دار شم دعام کن خدا منو لایق مامان شدن بدونه

وحیده و نوژا شنبه 16 فروردین 1393 ساعت 17:05

سلام مامان رادین جون ...
سال نو مبارک ...
وبلاگ رادین کوچولو رو لینک کردم
ممنون که به ما سر میزنی ....

سلام وحیده جان
مرسی عزیزم
یه دنیا بوووس از رووی نوژای خوشگل

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.