خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین
خاطرات رادین

خاطرات رادین

زندگی یعنی عشق... عشق یعنی همه وجود من و همسر..... همه وجودمون یعنی رادین

نی نی دون 31

به نام خدا

سلام پسرک قشنگ من

پسرک زیبا روی من

خیلی وقته که فرصت هیچ کاری رو به من نمیدی..... به من میگی بیا با هم بازی کنیم! تا میشینم پای کام میای و خاموش میکنی و میگی تامتی تر نه!! بییم بازی

الهی فدات بشم مادر

آخرای مهر با هم رفتیم مسافرت

خیلی اتفاقی شد..... اما خوش گذشت.... هر چند تو اذیت میکردی اما خیلی خوب بود

روز دوشنبه  21/7/93 عید غدیر ساعت یه ربع به هفت از خونه به سمت اصفهان حرکت کردیم! با یه ساک بزرگ لباس برای تو و یه ساک برای خودمون+ کلی کاپشن و لباس گرم! ... البته صندلی پشت رو تشک انداخته بودم و تو رووش میخوابیدی!

ساعت 7:30 از ابهر در اومدیم...... رفتیم باغ انگور چیدیم برای راهمون، بعدش به سمت ضیا آباد حرکت کردیم.... میخواستیم از جاده ساوه بریم.... چون راهمون نزدیک تر میشد و از ترافیک تهران دور میموندیم

هوا آفتابی بود...... جاده هم خیلی شلوغ نبود.... فقط کامیون و تریلی خیلی زیاد بود.....

ساعت 10:30 به ساوه رسیدیم و توو مسجد بیرون شهر نگه داشتیم.... رفتیم دستشویی و توو فضای سبز نشستیم صبحونه خوردیم.... راستش برای اولین بار بود که سه تایی با هم توو یه جای غریبه داشتیم صبحونه میخوردیم!

توو بلوارهای شهر کلی نماد میوه ها بود.... تو خیلی خوشت اومده بود.... میگفتی: آلبی .. موز.... سیب.... انوغ(انگور!)...

از شهر رفتیم بیرون و پیش به سوی دلیجان!

از کمربندی رفتیم.... جاده اش خوب بود.... اما میتونستیم از یه جاده دیگه هم بریم که بیوفتیم توو اتوبان تهران قم! اما نشد

رفتیم و تو هم کلی کیف میکردی اون همه تریلی و کامیون میدیدی

تووو دلیجان نگه داشتیم و بنزین زدیم... و دوباره حرکت کردیم

وقتی گوسفند میدیدی کلی ذوق میکردی

ساعت 2 رسیدیم اصفهان......

پسرک شیرمرد من کل راه رو تقریبا خواب بود!!!! و با قبراقی توو اصفهان بیدار شد... با بابایی رفتن هتل دیدن..... و پسرکم نظر میداد.... راستش بیشتر به خاطر رادین اونجا موندیم...... رادین حسابی خوشش اومده بود

رادین ... نفس من

وسیله هامونو تا حدودی آوردیم و بعدش رفتیم پل خواجو........ فکر کنم قبلش برنامه ای چیزی بود.... چون اونجا شتر و درخت نخل و کلی گلبرگ های گل بود...... تو از بالای پل میگفتی بریم پیش camel( تِمِل)

کلی خوشت میومد ... لابلای اون دریچه ها بدو بدو کنی.... الهی قربونت بشم من... پسرک شیرین عسلم

با اصرار تو رفتیم پایین...... تا نزدیک شترها شدیم تو ترسیدی و میگفتی بریم!...... چن تا بچه از زیر دریچه های پل رد میشدن تو هم اصرار داشتی بری...... بعدش رفتیم میدون نقش جهان...... تو هم کلی ذوق میکردی......

تووو میدون نقش جهان کلی از دیدن آب و حوض خیلی بزرگ و کلی چمن ذوق میکردی.... اما دوس نداشتی ازت عکس بندازیم! صورتتو با دستات میگرفتی!!! ای رادین شیطون من

من و تو انقد تشنمون بود که بابا رفت از اون طرف میدون آب بگیره.... همچین میخوردی که انگار تا به حال آب نخوردی جیگرم

صدای زنگوله های درشکه ها رو میشنیدی کلی ذوق میکردی.... اما دوس نداشتی بریم نزدیکشون

از صدای درشکه خوشت میومد و همش میگفتی مامان اسب ایمد!(اومد)

با گریه های تو نتونستیم بریم مسجد امام رو هم ببینیم.... عالی قاپو رو هم همینطوری الکی رد کردیم! جوریکه بابا هیچ کدومش رو ندید!!!! با کالسکه رفته بودیم اما تو حتی تووی اون نمیموندی! میگفتی پیاده شم هول بدم!

دیگه با کلی ادا و اصول تورو سوار ماشین کردیم.......

بعدش خسته و کوفته رفتیم سمت هتل....... تو هم ماشاالله انرژی داشتی که نگوووووووووووووووووووووو

روی تخت ها میپریدی بالا و پایین.... بالش ها رو پرت میکردی و غش غش میخندیدی

بابا رفت شام گرفت و اومد.... تا بره چن تیکه وسیله بیاره از توو ماشین تو یکی از غذاها رو خالی کردی رووو تخت!!! به همین راحتی! بعد اصرار داشتی که دراز بکشی و بخوری! ای رادین عسل

دیگه به مکافات غذا خوردیم و خاموشی زدیم! نصفه شب خوابت تموم شده بود و منو بیدار میکردی..... همش میگفتی پاشو صبحه! پاشو جیش.... پاشو پی پی!......دیگه کلی بهونه آوردی.... منم دلم برات سوخت و بیدار شدم و باهات بازی کردم.... بهت شیر دادم و خوابیدیم دوباره!

ساعت هشت پا شدیم صبحونه خوردیم..... تو هم فقط دوس داشتی خیار و پنیر بخوری

به زور صبحونه بهت دادیم و رفتیم اتاقمون تا وسیله هامون رو برداریم و بزاریم تووو ماشین

رادینم مردی شده بودی.... کلی وسیله ها رو برمیداشتی و کمک میکردی.... الهی قربونت بشمممممممممم

بعدش رفتیم به سمت چهل ستون..... کنار چهل ستون یه موزه حیات وحش بود که کلی مجسمه دایناسور گذاشته بودن.... تو هم کلی صداشون میکردی و صدا در میوردی...... رفتیم چهل ستون..... جای محشر و دیدنی اصفهان.......

انقد قشنگ و زیبا بود...... من و بابایی همش بهت توضیح میدادیم که چی به چیه و همه با تعجب نگاه میکردن از اینکه به یه بچه 2ساله داریم چی میگیم!!!!

اولش که وارد شدیم تو با دیدن حوض کلی ذوق کردی..... میگفتی بریم شنا...... بعدش که کلی جیغ جیغ کردی رفتیم سمت بنای خیلی زیبا...... تو اولش سوار کالسکه بودی اما بعدش گریه میکردی که منو در بیارید.... و پیاده شده بودی و هل میدادی! اونم با سرعت خیلی بالا!!!...... خارجی ها کلی میخندیدن! چون قدت نمیرسید همینطوری میرفتی! بدون اینکه جلوی پاتو نیگا کنی.......

جلوی بنا کلی ستون ها رو نشونت دادیم.... دست کشیدی بهشون.... سقف رو نشون دادیم.... شاه اسماعیل رو نشون دادیم.....رفتیم تووو حوضی که آب نداشت رو نشون دادیم..... آینه کاری سقف رو نشون دادیم..... و تو هم میگفتی با صندلی رفتن درست کردن! یادین هم صندلی(رادین هم صندلی میخواد بره آینه کاری کنه!!!)

کلی خوشش اومده بود...... بعد رفتیم داخل بنای قشنگ با نقاشی های خیلی زیبا......

تو اما فقط میگفتی با کالسکه بازی کنم.... اما بازم منو بابایی از فرصت استفاده کردیم و کلی عکس ها رو برات توضیح میدادیم..... همش میگفتی یادین شاه!.... یادین اسب.... یادین تاقو(چاقو) و کلی چیز دیگه

بعدش اومدیم تووو محوطه..... شما یه پسر آقا بودی..... پوشک نداشتی و حتی یه ذره هم جیش نمیکردی..... الهی قربونت بشم مادر

رفتیم دستشویی و دوباره اومدیم بدو بدو بازی.... یه پسر یه ساله هم بود.... مامانش اینا دقیقا مشکل ما رو داشتن.... پسرشون با اینکه تازه راه افتاده بود اما کالسکه رو هل میداد..... اسمش سپهر بود.... انقد بامزه بود

کلی بدو بدو کردیم و کلی گریه کردی!!!! اما بازم خوش گذشت...... رفتنی کنار حوض نشستیم و ماهی ها رو نیگا کردیم.... و تو به من نشون میدادی که کدوم ماهی بزرگتره...... ماشاالله پسرک زیبا روی من

خارجی ها کلی میومدن و سر به سرت میزاشتن...... همش میگفتن babay say: wow wow wow

تو هم آخرا با چینی ها دوس شده بودی و میگفتی hi اونا هم یه hi میگفتن و تو بعدش سریع میگفتی ::: کِیفین(به ترکی یعنی چطوری) و اونا همینطوری نگاهت میکردن

دیگه با کلی جیغ جیغ بیرونت آوردیم..... رفتیم به سمت منارجنبان..... راستش تو خیلی خوشت نیومده بود! از اینکه همش میرفتیم یه ساختمون میدیدم و میومدیم..... دوس داشتی به آب حوض دست بزنی..... پرنده ها رو نیگا کنی..... رفتیم منارجنبان...... تو کلی غر میزدی.... اونجارو دوس نداشتی..... همش میگفتی بریم..... بیست دقیقه نشستیم و بعدش رفتیم به سمت باغ پرندگان..... 

بابایی مهربون برات کلی خوراکی خریده بود که تووو راه بخوری...... شمام نامردی نکردی و نوشیدنی هاشو همون اولش خوردی!!!!!

رفتیم باغ پرندگان..... از کلی کوچه پس کوچه رفتیم...... دوباره معظل کالسکه!!!!! با سرعت میروندی! و ما پشت سرت به دو حرکت میکردیم!...... شانس آوردیم به هیچ کس نزدی! 

رفتیم داخل باغ.... تو با دیدن کرکس ها کلی ذوق کردی..... چون دیگه واقعیش رو میدیدی!

رفتیم به سمت قناری ها و قوها و کلی پرنده دیگه..... تو داشتی از خوشحالی بال در میوردی..... پسرک ناز من

درسته من میترسیدم وقتی یه طاووس پشت سرم راه میوفتاد اما تو مثل یه مرد شجاع ازم حمایت میکردی.... الهی قربونت بشم رادینم

از یه خروسی که انگار شلوار پوشیده بود!!! کلی ترسیده بودی..... اونم گیج گیج پشت سرمون میومد!!!!! دیگه حال من دیدن داشت!!!!

کنار لک لک ها خیلی خوش گذشت بهت.... چون میپریدن و دوباره میومدن تووو آب..... و تو کلی ذوق میکردی و دست میزدی تا دوباره پرواز کنن...... عقاب رو دیدی و صداش رو در میوردی..... پسرک ناز من

کنار طوطی ها کلی خوشحالی میکردی..... و دوس داشتی برات پرواز کنن یا صدای سوت در بیارن!!

دیگه کلی خوشحال بودی..... با گریه از اونجا در اومدیم بیرون..... تو اصرار داشتی باز با سرعت وحشتناک کالسکه برونی و بابا بنده خدا همش پشت سرت میدویید......

کلی خوشحالی میکردی...... بعدش دوباره با گریه تورو از وسیله بازیت(کالسکه عزیز) جدا کردیم! و کلی حرصت گرفته بود

دوباره سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت کلیسای وانک...... راستش گم شدیم و کلی از کوچه باغ های باقی مونده لذت بردیم!!!

رفتیم کلیسا و تو دوباره کالسکه رو با سرعت میروندی.......... فضای اونجا خیلی باز نبود و خارجی ها خیلی زیاد بودن.... ایرانی ها شاید سه تا خونواده بودن اما خارجی ها بسیار زیاد بودن!

داخل کلیسا هم خیلی بزرگ نبود و فضای کوچیکی داشت...... خارجی ها توو سکوت نقاشی ها رو نیگا میکردن و کلی راز و نیاز میکردن!!! ما هم با صدای بلند میگفتیم رادین نکن! رادین بیا اینور! رادین بلند شو! رادین بیا بغلم! و همشون چپ چپ نیگامون میکردن

دیگه از اون جا اومدیم بیرون.... کلی شیطونی میکردی و بدو بدو میکردی.... فضای ساکت اونجا رو تو و یه پسر دیگه که اسمش آریو برزن بود به هم ریخته بودین

انقد شیطونی میکردی که نگو.....  البته یار دیرینه ات کالسکه گرانقدر هم کنارت بود.....

آخرا دیگه خارجی ها رو هم مجبور میکردی بدو بدو کنن!!!!! و کلی میخندیدن!

رفتیم موزه کلیسا ..... تو اصلا خوشت نیومده بود.... مخصوصا کالسکه همراهت نبود! همش میگفتی بریم بیرون!نن نن بازی!

دیگه کلی تووو موزه جیغ میزدی.... وسیله هارو دست میزدی...... نگهبان موزه اومد دعوات کنه! تو گفتی عمو دوس نیس!(یعنی عمو رو دوس ندارم... بره).... دیگه به زور طبقه بالا رفتیم اما من و تو سریع اومدیم پایین.... چون به شدت جیغ میزدی و بهونه میگرفتی.....

رفتیم بیرون و دوباره بدو بدو بازی....... راستش خیلی خسته شده بودیم....... کمی نشستیم.... تو دو تا گربه دیدی و اصرار داشتی با هم بریم بازی کنیم!... اونم کنار یه آتشکده! (یه جایی بود که آتیش روشن میکردن تووو مراسم های خاص!)... خیلی بدو بدو بازی میکردی..... گریه میکردی که گربه ها رفتن..... کلی بازی کردیم و خسته تر از قبل با انرژی زیاد رفتیم به سمت ماشین.... میخواستیم بریم هشت بهشت تا نهار بخوریم....... 

کنار یه بلوار نگه داشتیم..... وسط بلوار کلی عروسک از یونولیت درست کرده بودن و بازی های زمان قدیم رو به نمایش گذاشته بودن..... تو کلی خوشت اومد..... همش دوس داشتی بری کنارشون عکس بندازیم...... از شانس بدمون دوربین شارژش تموم شد!.... و ما نتونستیم هشت بهشت که انقد زیبا و قشنگ بود و حوض خیلی خیلی نازی داشت عکسی بندازیم!

رفتیم کنار حوض نشستیم و بابا رفت غذا بگیره....... از شانس بد یا خوب من اصلا از طعم غذاهاش خوشم نمیومد!.... همش احساس میکردم غذاشون شیرینه!...... 

دیگه کلی کنار حوض تو بازی کردی.... بعدش رفتیم تووو محوطه نشستیم و ناهار خوردیم...... تو هم همش دنبال کلاغ بودی!

بعدش به زور یه دستشویی پیدا کردیم و تورو بردیم دستشویی!..... از یه دختره پرسیدم دستشویی کجاس؟!؟!؟ دختره پیچوند بعدش گفت میدونی کجاس؟؟!؟ منم گفتم نه! قرار شد تو بگی! والا!

دیگه کلی با بابا تاب تابت کردیم و رفتیم به سمت دستشویی! از شانس ما دستشویی هیچ کس نبود بابا هم اومد تا کمک کنه! اما تا ما رفتیم ده نفر اومدن دستشویی و بابا مجبور شد بره!!!! به زور از اونجا اومدیم بیرون

رفتیم کنار یه سرباز واستادیم..... اصلا حواسم بهت نبود که تو پشت من قایم شده بودی..... همش میگفتی پلیس دوس نیس!

دیگه از اونجا هم اومدیم سمت ماشین..... دیگه آخراش انقد خسته بودی که راه نمیتونستی بیای.... بابا هم روو کولش سوار کرد و رفتیم به سمت ماشین.....

کلی خندیدیم..... بدو بدو کردیم.... درخت ها رو دست زدیم و رسیدیم به ماشین..... توی ماشین سریع خوابت برد.....

بعد رفتیم سمت چهار باغ تا گز بخریم..... بابا هم دو تا کفش جیگول گرفت و بعدش تو یهو توو خواب جیش کردی و گریه کردی.... انقد گریه کردی اصلا ساکت نمیشدی..... بابا رفت برات شیرموز گرفت تا کمی آروم گرفتی...... شلوارتو عوض کردم و کل لباسات رو عوض کردم.... بعد رفتیم سمت پیدا کردن جا..... نمیخواستیم هتل بمونیم.... چون تصمیم داشتیم صبحش بریم کاشان..... رفتیم کنار خیابون یه آقایی اومد بهمون گفت خونه داره دربست میده..... شبی 40! خوب راستش خوب بود

رفتیم.... نزدیک بزرگراه اشرفی اصفهانی بود..... و به اتوبان بسیار نزدیک......

یه خونه خیلی بزرگ و تمیز..... با همه امکانات...... رادین پسرم انقد از اونجا خوشت اومده بود که نگو

دیگه شام رو خوردیم و سریع بیهوش شدیم! صبحم به زور 8 بیدار شدیم!.... تا راه بیوفتیم 9 شد......

پیش به سوی کاشان! .... شهر گرما!

توو راه میخواستیم ابیانه هم بریم اما از اونطرف دیر میرسیدیم و بابایی چون میخواس صبحش بره سرکار خسته میشد....

دیگه به کوب  رفتیم کاشان.... ساعت 12 رسیدیم کاشان..... شایدم زودتر...... انقد گرم بود که منو تو گرما زده شدیم!..... تو کل باغ فین رو خوابیدی..... موقعی که میخواستیم سوار ماشین بشیم بیدار شدی..... توو باغ فین باز هوا خیلی خوب بود.... اما بیرونش افتضاح بود!!!!

رفتیم یه ناهار گرفتیم و رفتیم توو پارک خوردیم...... اونجا بچه ها بازی میکردن.... بعد ناهار من و تو رفتیم پیششون.... و تو کلی خوشت اومده بود...... با یه پسره که اسمش پارسا بود تووو سرسره دوس شدی.... چون پسره میترسید تو هم به خاطر اون حاضر نشدی بیای پایین!...... با گریه آوردیمت

دیگه رفتیم به سمت قم........ شتر و گوسفند خیلی توو جاده دیده میشد و تو ذوق زده از دیدنشون......

تووو کمربندی ساوه انار خریدیم و پیش به سمت جاده بویین زهرا

اوه خدایا...... جاده رو برای اولین بار بود میومدیم...... کلی با جی پی اس نگا میکردیم تا راه رو گم نکنیم!

دیگه به شال که رسیدیم هوا بارونی و خنک بود...... و من و تو کلی کیف کردیم..... با هم چایی خوردیم و تو هم مثل یه مرد ما رو همراهی کردی.... الهی مادر فدات شه

بعدش اومدیم به سمت سه راهی تاکستان..... از اونجا هم به سمت ابهر حرکت کردیم..... هوا به شدت بارونی بود.......

اومدیم خونه مامان اینا..... ساعت شده بود 9

تو از دیدنشون کلی خوشحال شدی..... از کنار دایی جنب نمیخوردی...... مثل یه نوار ضبط شده شروع کرده بودی به صحبت...... بعد شام بابایی اومد خونمون و منو تو موندیم اونجا..... منم سریع خوابم برد .... تو هم با مامانی خوابیدی....

صبح پنج شنبه مامانی با خاله سمیه رفت قزوین تا نی نی گلش دنیا بیاد.....

ساعت 10:30 تو صاحب یه دخترخاله خیلی خیلی خوشگل به اسم سدنا شدی

الهی فدات شدم

انقد خوشحال شده بودی از دیدن سدنا

اما دقیقا از جمعه که رفتیم دیدن سدنا و خاله سمیه تو خروسک گرفتی و 4 روز تب کردی..... البته جمعه بردیمت دکتر توو بیمارستان مهرگان قزوین اما فایده ای نکرد.... اومدیم ابهر یک شنبه هم دوباره بردیم پیش دکتر خودت..... برات یه آمپول نوشت

با بابایی رفتی آمپول زدی...... و من تا تو بیای کلی اشک ریختم پسرک نازم.... وقتی اومدی و دیدم اشکات داره میاد با هم دوتایی گریه کردیم و اشک ریختیم......

روزهای بدی بود.... بد اشتها بودی..... بدتر هم شده بودی و این اصلا خوب نبود..... حالت بهم میخورد و این منو نگران میکرد..... مدام اسهال داشتی و من تمام گوشت تنم میریخت...... تووو عرض چن روز احساس کردم چن کیلو کم کردی پسرک زیبای من...... روزهای خیلی سختی بود.... وقتی صدات گرفته بود و نمیتونستی حرف بزنی کلی برات گریه کردم.... وقتی سرفه میکردی و شبا نمیتونستی بخوابی از شدت دردت غصه ام میگرفت و گریه میکردم.....

پسرک ناز من....... هیچ منتی بر روی تو نیس..... چون من مادرم...... من برای تک تک ثانیه های زندگی تو عمرم رو میدم

روزهای خوبمون اومد.... تو خوب شدی و من بسیار خوشحال بودم

مادر به قربانت بشه...... انقد شیرین عسلی که نگو


و اما فرهنگ لغات رادین::::::


رادین         ::: یادین

ثنا             ::  شَنا

سدنا         :: شِدنا

آقاجون       :: آجوون

مامانی      :: مامانی

زندایی       :: ژِندایی

خاله سمیه:::: آلا

عمو          ::: عموووووو

عمه          ::: عمه

ولی          :::: ولی

بابا           ::: باباجون، بابا ولی

اسب        : : اشب

فیل          :: فیل

ماهی       :: ماهی

عنکبوت    ::: عنَ بوت

دوچرخه ::: تَرخ

بیل        ::: بیل

موس      ::  موس

مانیتور    :: مانیتور

کیس     :::   تِیس

امیر       ::: امیر

طوطی  ::: طوطی

قو         ::: قو

چی     :::: تی

کیه       :::: تیه؟

کجا       :::: تُجا

دوست دارم ::: دوس هس

دوست ندارم ::: دوس نیس

آجی   :::: آدی

زهرا   ::: یَحیا

کیف   ::: تیف

کتاب  ::: تِتاب

کیک  ::: تِیت

تولد    ::: تاولّد

گاو      :::: داو

الاغ    ::: اولاغ

اوقلان   ::: اولان!

کمد   ::: تُمُد

مداد   ::: مَداد

دفتر    ::: دتَر

حوله : :: حولا

ساعت  ::: ساعات

مبل      ::: مبل

تخت     ::: تخت

پتوو      ::: پتووو

گوشی ::: گوشی

اردک    :::: اُیدک

چارلی   ::: تارلی

لولا      ::: لولا

شلوار   ::: شلوار

بلوز      ::: بُ ییز

عنکبوت  ::: عنَ بووت

سرسره:::  سو سویه

اسمارتیس::: اماتیزززز

شورت:::    شوورت

موس  :::     موس

کتاب    :::   تِتاب

کمد     ::: تمد


دایره لغات انگلیسی::::

duck         ::: duck

dog            ::: dog

horse          ::: ors

hat              ::: hat

pig              ::: pig

giraffe       ::: giyef

elephant::: ephefent

eye              :: eye

nose         ::: nose

knees         ::: miz

rhinoceros :::dinosaur

book         ::: book

laptop     ::: taptop

camel      ::: camel

boy             ::: boy

girl              ::: dirl

sit down   :::: sit di

bank       ::: banch

hi                 ::: hi

charli         ::: tarli

lola            ::: lola

ben           ::: ben

holly         ::: dolly

toy             ::: toy

tv                ::: tb

hang          :: ang

bee           ::: bee 

green       ::: dirin

red           ::: yed

blue  ::: boolllooo

white      ::: white

black       :::: siah!

monkey :: monkey

bye            ::: bye

rabbit        :: yabit

lion             :: lion

umbrella ::: umbeya

ball           :::: ball

car             ::: car

orange    ::: oyeng

 etc....


من نمیدونم چرا پسرک گاهی کلمات رو درست میگه و گاهی نه! مثلا "ک" گاهی وقتا  "ک" هستش گاهی وقتا "ت"


دایره لغات ترکی:::

oglun ::: olan( پسر)

dayan :::: dayan(واستا)

otur :::: otuuuuuu(بشین)

giz  ::: diz( دختر )

keyfin :: keyfin (چطوری)

yokh ::: yokh(نخیر)

get ::: det(برو)

sholukh :::: sholoooooood(شلوغ)

yokhum ::: yotum (ندارم)

ga ::: da (بیا)

و خیلیای دیگه که یادم نمیاد

و اینطوری بچه سه زبانه داریم تحویل جامعه میدهیم!!!!!!

والا طفلی قاطی نکرده خیلیه!!!! 




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.